💚عاشقانہ اے به سبک شهـــدا
💚#عروس_حضرت_مادر...
از دو سال قبلِ خواستگاری میشناختمش...
خجالت میکشیدم...
زل زده بودم به گلای قالی...
حتی نگاشم نکردم...!
تا اینکه گفت:
"میخوام دینم کامل شه...قصدم از ازدواج…
💕اينه كه...شهید شم...
خواهشاً خوب فکر کنید...
نمیخوام اسیر احساسات بشيد..."
هشت ماه بعد از منطقه تماس گرفت:
"جشن عروسی رو راه بندازید تا من بیام و زود برگردم..."
خطبه عقدمونو
💕حضرت امام (ره)خوندن...
همیشه آرزوم بود با يه "سیّد" ازدواج کنم...
💕شاکی بودم ازاینکه محمود سیّد نبود...
از اينكه
عروس حضرت زهرا (س) نشده بودم...
تا اینکه خوابی دیدم که دلمو روشن کرد...
خواب دیدم:
دارن جهیزیمو ميبرن خونه
حضرت امام(ره)...
خیلی خوشحال بودم از این اتّفاق...
حتی یادمه...یکی گفت:
"چرااینجاااا…؟!"
یکی جواب داد:
"جهیزیه
عروس امامو آورديم..."
.
وقتی میرفت...بهش گفتم:
"قول بده زود برگردی..."
❤گفت: "میخوای ریش گرو بذارم...؟!"
گفتم:"اگه نیومدی چی...؟!"
گفت:"هرچی دلت خواست بگو…
یا نه…
هرچی دلت خواست بگیر منو بزن...خوبه...؟!"
خندیدم و گفتم:
"تو هم با این اداهات…"
💕گفت:"منم زرنگم دیگه…
یه چیزی میگم که میدونم دلت نمیاد بش عمل کنی..."
❤سه ماه بود که "زهرا" متولد شده بود...
خبری ازش نشد...
هر جوری بود با تلفن گیرش آوردم...
گفتم: "این بود قولت…؟!"
گفت:
"خدا منو بکشه که زدم زیر قولم..."
گفتم: "فردا ظهر بااااید اینجا باشی..."
متعجب پرسید: مشهدددد...؟!"
گفتم:"همین که گفتم…"
در کمال ناباوری اومد...
بچه رو بوسید و گفت:
"حیف که بابا کار داره وگرنه همینجا درسته میخوردمت..."
❤گفت:"اگه یه چیزی بگم دعوام نمیکنی...؟!"
میدونستم که بیقرار رفتنه...
گفتم"برو به کارت برس..."
.
#من_خود_به_چشم_خویشتن...
#دیدم_که_جانم_میرود...
.
(خانوم عمادالاسلامی همسر شهید محمود کاوه)
🌹🌹🌹👇@behtarin_farmandeh#حسبي_الله