🖇 سه روز بى خبرى🟢بعد از رفتن حسین، امین به من و دخترانم گفت: «باید برای سلامتی حاج آقا صدقه کنار بذاریم و براشون دعا کنیم.»
🔵با شناختی که طی این چند سال زندگی مشترک او با دخترم داشتم، فهمیدم که این درخواستش بی دلیل نبوده است، پرسیدم: «امين آقا! برای حسین اتفاقی افتاده بود؟» هراسان گفت:
«نه، چه اتفاقی؟ اصلا چرا باید اتفاقی افتاده باشه؟!»
🟢زهرا که شوهرش را بهتر از ما می شناخت ادامه داد: «بگو، حتما اتفاقی افتاده که تو این جوری نگرانی.» امين که می دید ما از مسئله بو برده ایم و راهی جز گفتن دلیل حرفش ندارد، گفت:
حدود پنج روز پیش که شما هنوز بیروت بودید، سه روز کامل هیچ خبری از حاج آقا نبود، یعنی هیچ کس خبر نداشت که حاج آقا کجاست و چکار میکنه.حتي بعضي احتمال می دادن که مسلحين دزدیدنشون.
🔵بعد از سه روز ابوحاتم رو دیدم که مثل سایه همیشه با حاج آقا بود، برام تعریف کرد كه ايشون براي شناسايي و کسب اطلاعات به کفریا رفته بودن. كِفِريا یکی از شهرک های بین حلب و اِدلِبه که توی محاصره کامل تکفیری هاست. حاجی هم دقيقا وقتي رفته بودن اونجا که.....
📚 كتاب خداحافظ سالار/از زبان همسر شهيد حسين همدانى
https://taaghche.com/book/34073#دقایقی_همراه_شهدا #خاطرات_جبهه #معرفی_کتاب✅|
@bchmuiac