سر صبحی... آرامِ جــــــانم... دریا را توی یک فنجانِ گل سرخی ریختم ... و سر کشیدم! سر صبحی... آفتاب را با آواز گنجشک های عاشق... وسط ِ آسمان چشم هایم رقصاندم! سر صبحی صبح را خنداندم! آدم، تو را که داشته باشد ... همه ی ساعت هایش سر صبحند! تازه و پر نور و بخیر ....
شب های زیادی گمان می بردم صبح نخواهد آمد. نور اما همیشه با لبخندی بزرگ تاریکی را در آغوش می گیرد. چنان که گویی هرگز آسمان خاموش نبوده ست. روزهای سخت هم تمام خواهند شد! تا آن زمان در قلبت شمعی روشن نگاه دار.....