فقط خدا مـےداند ڪه... چه دوستتـــــ دارمـ هایی؛ چه دلمـ برایت تنگ شده هایی؛ چه شبـــــ بخیر هایے ؛ زیرِ آوارِ غرورِ لعنتے مان مانده، و ما عین خیالمان همـ نیست ڪه طرف مقابلمان در انتظارِ همین حرفــــ هاے ساده ... زیر آوار جان مےڪَند...
شب های قبل از تو شعر میخواندم ، چای مینوشیدم ، به گلدان های کوچک اتاقم میرسیدم ، آدم ها را دوست داشتم ، بی هوا پریدی میانِ آرامشم ، بی هوا هم رفتی کتابِ شعرها خاک میخورند ، چای در فنجان یخ زده است ، گل های گلدان خشک شده اند ، از آدم ها متنفر شده ام سرت سلامت...
° بعضی شبها باید حافظهی دلمان را خالی کنیم از آنهایی که هرچه ما خوبی کردیم به پای سادگیمان گذاشتند از آنهایی که ما عشق را یادشان دادهایم و برای دیگری خرجش کردهاند باید پاک کرد دل را از کسی که وقت تمام گرفتاری و تنهایی هایش یارش بودهایم و در وقت جان دادن ما از تنهایی خبری ازشان نبود! پاک کنید دلتان را از پوشهی این آدمهای اضافی قبل از اینکه از دلتان، "هشدار کارت حافظه پر شده است" شنیده شود...
.🦋 #جمعہ! بیجوابترین سوال ذهنـم... چہ اتفاقی در تاریخ در این روز افتاده است ڪہ اینقدرتلخ و بیحوصلہاش ڪرده شاید مثلا در یڪ جمعہے سالهاے ڪَذشتہ ڪمی اخم ڪرده بوده باشی نمیدانم هرچہ ڪہ هست، ڪمی لبخنـد بزن حال جمعہهایمان خوب نیست ....!!
صبح هایمان بی شک میتواند زیباتر باشند، اگرتنها دغدغه زندگیمان مهربانی باشد، جای دوری نمیرود، یک روز همین نزدیکی ها لبخندمان را چند برابر پس خواهیم گرفت، شاید خیلی زیباتر....
یک وقت هایی باید "دوستت دارم "هایی که در گلویت مانده را قورت بدهی ... نه که مغرور باشی ؛ نه که دست هایت را بسته باشند نه که مُهر به لب هایت زده باشند ؛ نه! بعضی وقت ها فقط نمی شود و چاره ای جز این نداری ....
و کاش این "دوستت دارم "های خاک خورده ی ته دلت ،سرنخورد روی گونه هایت...