🇮🇷بسیج|Basijsut.ir🇮🇷

#خاطرات_سفیر
Канал
Новости и СМИ
Образование
Технологии и приложения
Социальные сети
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала 🇮🇷بسیج|Basijsut.ir🇮🇷
@basijsutПродвигать
851
подписчик
6,09 тыс.
фото
1,02 тыс.
видео
980
ссылок
✅| کٰانٰالِ‌رَسْمٖیِ‌بَسٖیج‌ِدٰانِشْجویی ِ‌دٰانِشْگٰاهِ‌صَنْعَتٖی‌ِشٰاهْرود 🌐 www.Basijsut.ir @RBsj_sut :رَوابِط‌ عُمومی |📩 :واحِد خواهَران |🔺️ @Bsj_sut_ensani :واحِد سَرمایه اِنسانی |👥 Instagram.com/bs_sut :اینستاگْرام |📱 @mosut :نشریه
🇮🇷بسیج|Basijsut.ir🇮🇷
👁‍🗨معمای چهار دست مردد 🖊 - سیمن، این هم دانشجوی ایرانی مون! آقای غیشیغ اومد جلو. سلام کردم. سلام کرد. دستش رو آورد جلو که دست بده. کل دو پارگرافی رو که آماده کرده بودم به صورت یه دکلمه تحویلش دادم: « ببخشید ... خیلی عذر می خوام! من مسلمونم و با آقایون نمی…
👁‍🗨معمای چهار دست مردد

می ریم کجا خانوم فراندون؟
- می ریم اتاق استاد راهنمای تزت. دو تا استاد دیگه هم اونجا هستن که باید باهاشون آشنا بشی؛ بعد هم بقیه ی دانشجو های دکترا.
واویلا ... خودش بود؛ قتلگاه من! قلبم سرجاش بالا و پایین می پرید. بعد، یهو تپشش رو توی زانوی پای چپم و بعد توی پاشنه پای راستم حس کردم. اون قدر موضوع مهم برای فکر کردن داشتم که این یکی خیلی مهم نباشه.

▫️وارد اتاق استادان شدیم. خانوم فراندون معرفی فرمودن: این هروه(Herve) ست، استاد راهنمات. پاتریک (Patrick) و هانری (Henri) هم از استادای ما هستن. این هم لوغانس (Laurence) منشی دوم لابراتوره.
هروه، پاتریک، هانری، و خانوم منشی دوم، که البته اون روز من اسم هیچ کدوم رو درست یاد نگرفتم، اومدن جلو که مراسم آشنایی برگزار بشه.

▫️هروه دستش رو آورد جلو که دست بده. دکلمه م رو شروع کردم: ببخشید ، خیلی عذر می خوام! من مسلمونم و با آقایون نمی تونم دست بدم. اصلا قصدم بی احترامی نیست. این یه دستور دینیه. من نمی تونم تغییرش بدم. بازهم ازتون عذر می خوام. هروه دستش رو یهو کشید عقب و گفت: اوو ، که این طور! متوجه شدم.
#خاطرات_سفیر
#یه_لقمه_کتاب
🆔 @BasijSut
🇮🇷بسیج|Basijsut.ir🇮🇷
👁‍🗨معمای چهار دست مردد 🖊و اما اولین روز دانشگاه! خانوم فراندون، منشی لابراتور، که یه خانوم فرانسوی سبزه با چشم و ابروی سیاه و موهای کوتاه و سیخ سیخی بود و قبلا اومده بود توی ایستگاه قطار دنبالم، تصمیم گرفته بود من رو به بقیه معرفی کنه. ▫️توی راه پله ها…
👁‍🗨معمای چهار دست مردد

🖊 - سیمن، این هم دانشجوی ایرانی مون!
آقای غیشیغ اومد جلو. سلام کردم. سلام کرد. دستش رو آورد جلو که دست بده. کل دو پارگرافی رو که آماده کرده بودم به صورت یه دکلمه تحویلش دادم: « ببخشید ... خیلی عذر می خوام! من مسلمونم و با آقایون نمی تونم دست بدم. اصلا قصدم بی احترامی نیست. این یک دستور دینینه. من نمی تونم تغییرش بدم. بازم ازتون عذر می خوام. »

▫️این جور مواقع خودم بیشتر از همه وضعیت طرف مقابل رو درک می کنم. خدایی ش واسه خود آدم هم سخته. تصور کنید، توی یه جمع یه آدم محترم دستش رو میاره جلو که با شما دست بده و شما عذر خواهی می کنید و طرف دستش رو تو همون محوری که آورده جلو، با سرعتی دو برابر، میکشه عقب، دستش رو مشت می کنه، و بعد نمی دونه باید باهاش چکار کنه! و شما، در ذهن اطرافیان، کم کم شبیه یه انسان بدوی می شید با یه گرز تو دست که اصول جهانی شدن و فرهنگ و تمدن جهانی رو نمی دونه.

▫️آقای غیشیغ، بعد از اینکه باهام آشناتر شد، ازم خواست وقتی با بقیه هم آشنا شدم برگردم پیشش تا باهم آشنا ترتر بشیم. راه افتادیم به سمت طبقه ی سوم....

#خاطرات_سفیر
#یه_لقمه_کتاب
🆔 @BasijSut
🇮🇷بسیج|Basijsut.ir🇮🇷
معیار مهم من از نظر استاد 🖊اما صدای فریاد و اعتراض دلم رو می شنیدم. بلند شدم. خیلی سخت بود؛ ولی دوباره بهش لبخند زدم. گفتم:« ترجیح میدم عقایدم رو حفظ کنم تا مدرک دکترای انسم داشته باشم.» گفت:« هرطور میخوای » ▫️توی قطار، موقع برگشتن به شهر خودم، به این…
👁‍🗨معمای چهار دست مردد

🖊و اما اولین روز دانشگاه! خانوم فراندون، منشی لابراتور، که یه خانوم فرانسوی سبزه با چشم و ابروی سیاه و موهای کوتاه و سیخ سیخی بود و قبلا اومده بود توی ایستگاه قطار دنبالم، تصمیم گرفته بود من رو به بقیه معرفی کنه.

▫️توی راه پله ها همه ش به این فکر می کردم که چندتا مرد اینجاست و لابد می خوان با من دست بدن و من باید چطور رفتار کنم که نه اونا کنف بشن و ناراحت بشن و بهشون بربخوره نه من حرامی انجام داده باشم ... خانوم فراندون درباره ی طبقات و دپارتمان ها برام توضیح می داد و من، همون طور که سرم رو براش تکون می دادم، بدون اینکه بفهمم چی داره می گه، پیش خودم جملات رو برای توضیح دادن درباره ی نوع رفتارم با آقایون پایین بالا می کردم.

▫️اول رفتیم اتاق رئیس لابراتور، سیمن غیشیغ (Simon Richir) ، که مدیر تز من هم بود. خانوم فراندون اول وارد اتاق شد....

#خاطرات_سفیر
#یه_لقمه_کتاب

🆔 @BasijSut
🇮🇷بسیج|Basijsut.ir🇮🇷
معیار مهم من از نظر استاد 🖊انتظار همه جور حرفی رو داشتم به جز همین یکی رو! اما ... خب، نیازی به از قبل فکر کردن نبود. جوابش خیلی واضح بود. گفتم:« البته » ▫️تلفن رو برداشت و زنگ زد به یه نفر دیگه که اون موقع نمی دونستم کیه. آقایی که اصلا شبیه فرانسویا نبود،…
معیار مهم من از نظر استاد

🖊اما صدای فریاد و اعتراض دلم رو می شنیدم.
بلند شدم. خیلی سخت بود؛ ولی دوباره بهش لبخند زدم. گفتم:« ترجیح میدم عقایدم رو حفظ کنم تا مدرک دکترای انسم داشته باشم.» گفت:« هرطور میخوای »

▫️توی قطار، موقع برگشتن به شهر خودم، به این فکر می کردم که میزان دانش و توانمندی علمیم چققققققققدر توی این کشور مهمه ... و خب اینکه موهام دیده بشه مهم تره ! نمی دونم چرا بغض کرده بودم. به خودم گفتم:« چه ته؟ اگه حرفی رو که زدی قبول نداشتی و همین جوری یه چیزی پروندی که بیخود کردی دروغ گفتی؛ اما اگه قبول داری، بیخود ناراحتی. تو بودی و استاد. اما خدا هم بود. انشاالله که هرچی هست خیره.»

▫️یه هفته بعد برای ثبت نام توی لابراتور سه په ان ای (CPNI) دانشگاه آنژه عازم شهر آنژه شدم...

#خاطرات_سفیر
#یه_لقمه_کتاب
🆔 @BasijSut
🇮🇷بسیج|Basijsut.ir🇮🇷
معیار مهم من از نظر استاد رسیدم به دفتر استادی که مدیریت تز من رو قبول کرده بود؛ یه خانوم خیلی خیلی یخ و سرد. در زدم و خیلی مودب رفتم تو و با یه لبخند سلام کردم. به هر حال به اندازه کافی برای اینکه دانشجوی اون اکل بودم ذوق داشتم که قیافه ی سنگی اون استاد…
معیار مهم من از نظر استاد

🖊انتظار همه جور حرفی رو داشتم به جز همین یکی رو! اما ... خب، نیازی به از قبل فکر کردن نبود. جوابش خیلی واضح بود. گفتم:« البته »

▫️تلفن رو برداشت و زنگ زد به یه نفر دیگه که اون موقع نمی دونستم کیه. آقایی که اصلا شبیه فرانسویا نبود، اما ژست و اداهاش چرا، اومد توی اتاق. دستش رو آورد جلو که دست بده. دستام رو روی هم گذاشتم و عذر خواهی کردم و توضیح دادم که من مسلمونم و نمی تونم با شما دست بدم. بعد ها فهمیدم اون آقا، که معاون رئیس اون لابراتور بود، خودش یه مسلمون مراکشیه؛ از اون افرادی که اصرار دارن از خود اروپاییا هم اروپایی تر رفتار کنن! آقاهه یه نگاهی کرد به خانوم استاد و باهم از اتاق رفتن بیرون؛ اما به مدت چند ثانیه. آقاهه یه جوری بود. خدا رو شکر می کردم که اون استادم نیست.

▫️استاد اومد تو. بدون اینکه بخواد چیزی درباره ی من بدونه، گفت:« فکر نمی کنم بتونیم با هم کار کنیم؛ به خصوص که تو هم می خوای اینجوری بیای دانشگاه ... غیر ممکنه ... اونم توی انسم! » توی سرم، که تا چند دقیقه قبل پر از ولوله و هیاهوی حرفای جورواجور بود، یهو ساکت شد...

#خاطرات_سفیر
#یه_لقمه_کتاب
🆔 @BasijSut
🇮🇷بسیج|Basijsut.ir🇮🇷
معیار مهم من از نظر استاد 🖊چند تا پذیرش داشتم از چند تا دانشگاه معتبر. مهم ترینش انسم پاریس بود. انسم ها اکل های ملی ممتاز مهندسی ان که اعتبار خیلی بالایی دارن. دانشجوی خوب و توانمند می گیرن و به اندازه کافی هم امکانات در اختیارش قرار میدن. ▫️هزارتا فکر…
معیار مهم من از نظر استاد

رسیدم به دفتر استادی که مدیریت تز من رو قبول کرده بود؛ یه خانوم خیلی خیلی یخ و سرد. در زدم و خیلی مودب رفتم تو و با یه لبخند سلام کردم.
به هر حال به اندازه کافی برای اینکه دانشجوی اون اکل بودم ذوق داشتم که قیافه ی سنگی اون استاد نتونه لبخندم رو بپرونه!

▫️استاد با یه نگاه مبهوت سر تا پام رو بر انداز کرد و بعد یه مکث کوتاه جواب سلامم رو داد. ازم خواست بشینم. شاید ده ثانیه به سکوت گذشت. منتظر بودم ازم سوال کنه؛ اگر چه همه چیز رو می دونست که قبولم کرده بود. رزومه و سوابق تحصیلی من دستشون بود. من هم خیالم از همه چیز، به خصوص توان علمی و سطح تحصیلیم توی دوره های قبل، راحت راحت بود.برای همین اتفاقا من بیشتر مایل بودم که ازم سوال کنه؛ از اینکه چه ایده هایی دارم، و از اینکه چی تو سرمه و چه جوری می خوام به نتیجه برسونمش

▫️جواب همه اش رو آماده کرده بودم و داشتم فکر می کردم باید از کجا شروع کنم. خیلی خوشحال، منتظر شروع گفتگو بودم که خانوم دکتر، در حالی که با دست به سر تای پای من و حجابم اشاره می کرد، گفت:« تو همین جوری میخوای بیای توی دانشگاه؟ »

#خاطرات_سفیر
#یه_لقمه_کتاب
🆔 @BasijSut
معیار مهم من از نظر استاد

🖊چند تا پذیرش داشتم از چند تا دانشگاه معتبر. مهم ترینش انسم پاریس بود. انسم ها اکل های ملی ممتاز مهندسی ان که اعتبار خیلی بالایی دارن. دانشجوی خوب و توانمند می گیرن و به اندازه کافی هم امکانات در اختیارش قرار میدن.

▫️هزارتا فکر و خیال می اومد توی سرم و می رفت و ذوقم رو ده برابر می کرد. خیلی خوشحال بودم که می تونم دانشجوی انسم باشم. چقدر خوبه این سیستم دانشگاهی که برای میزان علم دانشجو و توانمندیای علمی اش این قدر ارزش قائله. استادی که قرار بود استاد راهنمای تزم باشه یه نامه برام فرستاده بود که بیا همدیگه رو ببینیم. اون موقع ساکن شهر توغ بودم. با یه خانواده فرانسوی زندگی می کردم؛ چیزی شبیه دختر خونده. رفتم یه بلیتِ رفت و برگشت گرفتم برای دو روز بعد.

▫️یه ساعتی بود که رسیده بودم پاریس. جلوی در انسم بودم؛ یه بنای خیلی قدیمی و زیبا و اصیل. رفتم تو. چند دقیقه ای بعد، با راهنمایی برگه ای که توی بخش پذیرش و نگهبانی داده بودن دستم، رسیدم به دفتر استادی که مدیریت تز من رو قبول کرده بود...

#خاطرات_سفیر
#یه_لقمه_کتاب
🆔 @BasijSut
🍀مقدمه:

🖊القصه! به عنوان دانشجوی ممتاز، موفق به دریافت بورس دوره ی دکترا در رشته ی طراحی صنعتی شدم. علاقه ی شخصی و بررسی های مطالعاتی پیرامون موضوع رساله ام من را در انتخاب کشور فرانسه مطمئن تر کرد و سر انجام راهی پاریس شدم.

▫️پایم که رسید به فرانسه، با اولین رفتارها و سوال هایی که درباره ی حجابم می شد و به خصوص درباره ی وضعیت و شرایط ایران، متوجه شدم آنجا کسی من را نمی بیند. آن که آنها می دیدند و با او سر صبحت باز می کردند یک مسلمان ایرانی بود؛ نه نیلوفر شادمهری.

▫️و من شدم «ایران» ! من باید پاسخگوی همه ی نقاط قوت و ضعف ایران می بودم. انگار من مسئول همه ی شرایط و وقایع بودم. چاره ای نبود و البته از این ناچاری ناراضی هم نبودم. من ناخواسته واسطه ی انتقال بخشی از اطلاعات شده بودم و این فرصتی بود تا باید و شاید وظیفه ام را انجام دهم. تصمیم گرفته شده بود! من سفیر ایران بودم و حافظ منافع کشورم و مردمش ....

#خاطرات_سفیر
#یه_لقمه_کتاب

🆔 @BasijSut
🏞 | #گزارش_تصویری

🔹| اختتامیه مسابقه کتابخوانی دخترانه
🔸| اکران مستند زندگی شهید حمید سیاهکال مرادی به روایت همسر شهید

#یادت_باشد
#خاطرات_سفیر

🆔 | @basijsut
🆔 | @dokhtarane_sut
Forwarded from دخترانه ی دانشگاه صنعتی شاهرود
📢مسابقه #چالش_من_وکتابم


🖼عکس های هنری خودتونو با کتاب #خاطرات_سفیر و عاشقانه های #یادت_باشد برامون بفرستید .

به برترین عکس از نگاه مخاطب جایزه تعلق میگیره.

@dokhtarane_sut
Forwarded from دخترانه ی دانشگاه صنعتی شاهرود
📢📢📢📢📢📢📢 #اطلاعیه:

دوستان برای تهیه کتاب و برخورداری از تخفیفات ویژه عجله کنید .

کتاب #خاطرات_سفیر با قیمت ۱۶۰۰۰تومان😒 اما با شرکت در مسابقه فقط و فقط با پرداخت ۱۰۰۰۰تومان😄 این رمان جذاب و فوق العاده تهیه کنید و در مسابقه شرکت کنید .

رمان عاشقانه #یادت_باشد را هم نیازی نیست با مبلغ ۱۵۰۰۰تومان 😔بخرید .و باز هم با شرکت در مسابقه میتوانید فقط با ۱۰۰۰۰تومان😉 این ❤️عاشقانه ی فوق العاده را دریافت کنید .

با خرید یک کتاب و ارسال برداشت خود برای ما، میتونید جایزه🎁💵 بگیرید و از خوندن کتاب لذت ببرید.

و اما این تنها مسابقه ی ما نیست .
همه ی دوستان میتونن از کتاب عکس هنری بگیرند و برای ما بفرستند .به بهترین عکس از نگاه مخاطب جایزه💰 تعلق میگیره .
منتظر عکسای قشنگتون هستیم 😊
در ضمن چون عکسای ارسالی شما عزیزان در کنال قرار میگیره لطفا عکسایی بفرستید که قابل انتشار باشه🧕
👱‍♀

@dokhtarane_sut