#بیزاریهانمیبارد این ابر
نمیغرّد آن رعد
نمیتوفد این باد
نمیپاشد از هم چرا خانه را سیل؟
نمیدِرّد این سینه را خشم، اندوه، فریاد؟
گلو را چهسان بغض
نمیگیرد از عقدۀ کورِ بیداد؟
در آیینهای چشمدرچشم
کسی با من اینگونه عمریست
شب و روز در خامُشی میزند حرف
نه از آنچه رفتهست نامی
نه زآینده ردّی نشانیست
بر این دشتِ خاموش
قدم در قدم میشود گم
ز ما و بَسی همچو ما جای پا در پسِ برف!
از این وحشتآلوده ایام
من اما نمیلرزدم دست
نمیرنجدم جان، نمیسوزدم دل
نمیجنبدم سر، نمیریزدم اشک
دلِ سنگ اما
به سردِ ستوهِ دلم میبرد رشک!
تهران- 1386/2/16
#اقبال_مظفری@barfitarinaghosh