#غزل
نه نور امیدی نه شوق نگاهی
نه حتی به لب خندهای گاهگاهی
من و چشمهایی به در مانده, بیخواب
شب و سربهسر تیرگی, رو سیاهی
غزل در غزل شرح نیلوفریها
در اندوه مردابِ اوراق کاهی
تب و تشنگی, لکنتِ ابر و باران
حضور مدامِ سراب و تباهی
چه سرها سرِ دارها زد انلحق
به وقت جنون در شبِ بیپناهی
شکستند پیمانِ خود را و رفتند
رفیقانِ بیزَهرهٔ نیمهراهی
به سمتِ امیدیّ و سوسوی خُردی
دری نیست, حتی دری اشتباهی
خرداد ١٤٠٢
#محمدجلیل_مظری
https://t.center/barfitarinaghosh