دستمالى نمدار را بر آينه غبار گرفته فيروزه اى اش كشيد، شمعدان ها را كه ميگذاشت رويا بافت كه او ميرسد و روشنشان ميكند.
ظرف سنجد و سمنو را گذاشت كنار تُنگ ماهى و سنبل !
جايى براى سيب ها خالى گذاشت و خودش را دلخوش كرد كه سرخ ترينشان را او خواهد آورد!
شمعدونيهاى بيقرار و دلتنگ را دور ايوان چيد و لم داد به متكاهاى مخملى قرمز كنج ايوان!
آفتاب و پنجره بهم سلام داده و
او كه داشت چين دامن گلدارش را مرتب ميكرد و زير لب ميگفت: ميايد ...نميآيد...ميآيد...نميآد...
بهار را ميگفت و يار را!
#پارک_شهید_شکری_بابل عکس :
#مهیار_اعلایی🅱 @babolshahreman