#شاهنامه_خوانی 8
کاوه و درفش کاویان
در اجتماعی در دربار ضحاک شخصی به نام کاوه آهنگر خطیبه طولانی از ظلم و ستم ضحاک ایراد کرده و از او خواست که آخرین فرزندش را ببخشد.
خروشید و زد دست بر سر زشاه
که شاها منم کاوه دادخواه
کاوه گواه نامه را امضا نکرد و با فرزندش8 از کاخ خارج شده و مردم که از این موضوع مطلع شدند به دنبال کاوه به حرکت در آمدند. کاوه به سوی دکه خود رفت و آن چرم آهنگری را که هنگام کار بر کمر می آویخت بر سر نیزه کرد و در پی او تمام بازار دگرگون شده و به راه افتادند.
کسی کو هوای فریدون کند
سر از بند ضحاک بیرون کند
کاوه نیزه به دست پیش میرفت و مردمان به دنبال او روان بودند و به دنبال فریدون می گشتند. آنقدر گشتند تا از شهر به دشت و کوه رسیدند وبلاخره فریدون را یافتند. از آن روز به بعد هر گروه از مردم چیزی بر آن چرم پاره افزودند ،از دیبای روم تا زر وگهر و بعدها بر سر درفش نشانه ماه را نصب کردند.
فروهشت از او زرد وسرخ و بنفش
همی خواندش کاویانی درفش
پس از آن هر که صاحب درفش کاویان شد بر آن چرم بی بها گوهری آویخت و آن شد که اختر کاویان نام گرفت.
چه اندر شب تیره خورشید بود
جهان را از اول دل پر امید بود
فریدون به دیدار مادرش رفت و به او گفت به جنگ ضحاک می رود. بعدا فریدون از آهنگران خواست برایش گرزی درست کنند سنگین با سری به شکل گاومیش به یاد آن گاوی که سه سال او را دایگی کرده بود و پرورده بود. به یاد پرمایه که ضحاک او را کشت. سپاه فریدون به سپهسالاری کاوه آهنگر،در زیر درفش کاویان از اروند رود گذشته واز آنجا روانه بغداد امروزی شدند. ضحاک برای یافتن جادویی به هند رفته بود و وقتی خبر دار شد فریدون بر تخت او نشسته عازم شهر و ایوان خود شد. وقتی به کاخ خود رسید با دشنه آهنگ جان خواهران جمشید را کرد که فریدون با چالاکی گرزی بر سرش کوبید. فریدون میخواست با ضربه دوم او را هلاک کند که ندایی از سرش خجسته آمد که او را مکش. با سر شکسته تنش را به بند کردند و به فرمان سروش خجسته در دره ای تنگ در دماوند آویختند،باشد تا خون دلش چون خون مردمان قطره قطره با رنج بر زمین بچکد.
فریدون تختگاه ضحاک را از بن ویران نکرد و دستور داد تا آن را به شیوه ای که شایسته بود به دور از پلیدی ها آراستند. فریدون در تمام عمر پانصد ساله اش یک بنیاد بد نیفکند.
شهر زیبـای من بابلسـر
https://t.me/joinchat/AAAAADvMPliv32nF4DDcWQ