هر "صبح" پشت پنجره ی خيالم نور از نگاه تو می تابد،در آسمان لبخندت گنجشك ها می خوانند و من رويای حضور تو را در پيچ و تاب رقص پرده ها جشن می گيرم چقدر شيرين است كه دست در دست خيالِ عشق تو روز را آغاز ...
پنجشنبه است و عطرِ خواستنت دوباره ڪَيج میڪند ثانيہهای بیقرار را ؛ تو ڪجای جهان منی ای نزديڪترين دور ڪه من سالهاست پنجشنبه را به انتظار نشستهام و سهم چشمانم هميشه بیخبریست ..!!