اذکار روزانه

#پارت_بیست_و_پنجم
Канал
Логотип телеграм канала اذکار روزانه
@azkarrozanehПродвигать
6,4 тыс.
подписчиков
31,7 тыс.
фото
9,48 тыс.
видео
15,1 тыс.
ссылок
به نام الله 🕊 خوش اومدین🎀 ❤کپی باذکرصلوات❤ صحت محتوای تبلیغاتی به عهده ی شما اعضای عزیز. ️❤ رزرو تبلیغات👇 https://t.me/joinchat/AAAAAET63weocVBPhMyHdQ
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#آخرین‌عروس
#پارت_بیست_و_چهارم
#صدای‌بال‌کبوتران‌سفید

وقتی امام عسکری علیه السلام ماجرای تولد موسی علیه السلام را برای حکیمه می گوید حکیمه متوجه می شود که ماجرا چیست .

دشمنان نباید از تولد نوزاد آسمانی امشب با خبر بشوند ،برای همین خدا کاری کرده است که هیچ کس نتواند حامله بودن نرجس را حدس بزند .

حکیمه می خواهد نزد نرجس برود . او با خود فکر می کند که نرجس مقامی آسمانی پیدا کرده است.

حکیمه بوسه ایی بر دست نرجس می زند و می گوید :( بانوی من !)

نرجس تعجب می کند و می گوید :فدای شما بشوم . جرا این کار را می کنی ؟ شما دختر امام جواد علیه السلم خواهر امام هادی علیه السلام و عمه امام حسن عسکری علیه السلام هستی . من باید دست شما را ببوسم احترام شما بر من لازم است . شما بانوی من هستید .

حکیمه لبخندی میزند . چگونه به او جواب بدهد .
نرجس عزیزم !من فدایت بشوم! همه دنیا فدای تو !

دیگر گذشت زمانی که تو بوسه بر دستم می زدی و مرا شرمنده لطف خود می کردی.

حالا دیگر من باید بر دستت بوسه بزنم و احترام تو را بیشتر بگیرم ،زیرا تو امشب بانوی همه زنان دنیا می شوی .

تو مادر پسری می شوی که همه پیامبران آرزوی بوسه بر خاک قدماهیش را دارند .

فرزند توست که برای اهل ایمان آسایش را به ارمغان می آورد و ظلم و ستم را نابود می کند .

خدا تو را برای مادری آخرین حجت خویش انتخاب نموده و این تاج افتخار را برسر تو نهاده است.

تو امشب فرزندی را به دنیا می آوری که آقای همه هستی است....
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#آخرین‌عروس
#پارت_بیست_و_پنجم
#صدای‌بال‌کبوتران‌سفید

ساعتی تا سحر نمانده است . گویا تمام هستی در انتظار است. شب هم منتظر افتاب امشب است.

آسمان مهتابی است و نسیم می وزد ،همه شهر آرام است ، اما در این خانه حکیمه آرامش ندارد ،او در انتظار است .

گاهی از اتاق ،بیرون می آید و به ستاره ها نگاه می کند ،گاهی به نزد نر جس می رود و به او فکر می کند .

حکیمه به نرجس نگاه می کند . نرجس در مقابل خدا به نماز ایستاده است حکیمه به نرجس نزدیک تر می شود ،اما هنوز هیچ خبری نیست که نیست !

به راستی تا سحر چقدر مانده است ؟

حکیمه با خود فکر می کند که خوب است نماز شب بخوانم . سجاده اش را پهن می کند و مشغول خواندن نماز می شود و با خدای خویش راز و نیاز می کند >

ساعتی می گذرد ،بار دیگر به نزد نرجس می آید ،نگاهی به او م یکند و به فکر فرو می رود .

او با خود می گوید : امام عسکری به من گفت همین امشب مهدی به دنیا می آید . صبح شد و خبری نشد !

ناگهان صدایی به گوش حکیمه می رسد . صدا بسیار آشناست . این صدای امام حسن عسکری علیه السلام است : عمه جان هنوز شب به پایان نیامده است .
آری امام بر همه احوالات ما آگاهی دارد و حتی افکار ما را نیز می داند .

حکیمه سر خو را پایین می اندازد ، او قدری خجالت می کشد . تا اذان صبح هنوز وقت مانده است.

@shamimerezvan
@azkarerouzaneh
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#آخرین_عروس
#پارت_بیست_و_چهارم
#صدای_بال_کبوتران_سفید

وقتی امام عسکری علیه السلام ماجرای تولد موسی علیه السلام را برای حکیمه می گوید حکیمه متوجه می شود که ماجرا چیست .

دشمنان نباید از تولد نوزاد آسمانی امشب با خبر بشوند ،برای همین خدا کاری کرده است که هیچ کس نتواند حامله بودن نرجس را حدس بزند .

حکیمه می خواهد نزد نرجس برود . او با خود فکر می کند که نرجس مقامی آسمانی پیدا کرده است.

حکیمه بوسه ایی بر دست نرجس می زند و می گوید :( بانوی من !)

نرجس تعجب می کند و می گوید :فدای شما بشوم . جرا این کار را می کنی ؟ شما دختر امام جواد علیه السلم خواهر امام هادی علیه السلام و عمه امام حسن عسکری علیه السلام هستی . من باید دست شما را ببوسم احترام شما بر من لازم است . شما بانوی من هستید .

حکیمه لبخندی میزند . چگونه به او جواب بدهد .
نرجس عزیزم !من فدایت بشوم! همه دنیا فدای تو !

دیگر گذشت زمانی که تو بوسه بر دستم می زدی و مرا شرمنده لطف خود می کردی.

حالا دیگر من باید بر دستت بوسه بزنم و احترام تو را بیشتر بگیرم ،زیرا تو امشب بانوی همه زنان دنیا می شوی .

تو مادر پسری می شوی که همه پیامبران آرزوی بوسه بر خاک قدماهیش را دارند .

فرزند توست که برای اهل ایمان آسایش را به ارمغان می آورد و ظلم و ستم را نابود می کند .

خدا تو را برای مادری آخرین حجت خویش انتخاب نموده و این تاج افتخار را برسر تو نهاده است.

تو امشب فرزندی را به دنیا می آوری که آقای همه هستی است....
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#آخرین_عروس
#پارت_بیست_و_پنجم
#صدای_بال_کبوتران_سفید

ساعتی تا سحر نمانده است . گویا تمام هستی در انتظار است. شب هم منتظر افتاب امشب است.

آسمان مهتابی است و نسیم می وزد ،همه شهر آرام است ، اما در این خانه حکیمه آرامش ندارد ،او در انتظار است .

گاهی از اتاق ،بیرون می آید و به ستاره ها نگاه می کند ،گاهی به نزد نر جس می رود و به او فکر می کند .

حکیمه به نرجس نگاه می کند . نرجس در مقابل خدا به نماز ایستاده است حکیمه به نرجس نزدیک تر می شود ،اما هنوز هیچ خبری نیست که نیست !

به راستی تا سحر چقدر مانده است ؟

حکیمه با خود فکر می کند که خوب است نماز شب بخوانم . سجاده اش را پهن می کند و مشغول خواندن نماز می شود و با خدای خویش راز و نیاز می کند >

ساعتی می گذرد ،بار دیگر به نزد نرجس می آید ،نگاهی به او م یکند و بهفکر فرو می رود .

او لا خود می گوید : امام عسکری به من گفت همین امشب مهدی به دنیا می آید . صبح شد و خبری نشد !

ناگهان صدایی به گوش حکیمه می رسد . صدا بسیار آشناست . این صدای امام حسن عسکری علیه السلام است : عمه جان هنوز شب به پایان نیامده است .
آری امام بر همه احوالات ما آگاهی دارد و حتی افکار ما را نیز می داند .

حکیمه سر خو را پایین می اندازد ، او قدری خجالت می کشد . تا اذان صبح هنوز وقت مانده است.
@jomalate10rishteri
@shamimerezvan
@azkarerouzaneh