اذکار روزانه

#دختری
Канал
Логотип телеграм канала اذکار روزانه
@azkarrozanehПродвигать
6,4 тыс.
подписчиков
31,7 тыс.
фото
9,48 тыс.
видео
15,1 тыс.
ссылок
به نام الله 🕊 خوش اومدین🎀 ❤کپی باذکرصلوات❤ صحت محتوای تبلیغاتی به عهده ی شما اعضای عزیز. ️❤ رزرو تبلیغات👇 https://t.me/joinchat/AAAAAET63weocVBPhMyHdQ
ادامه درس 👆

💚💛💚💛💚
💛💚💛💚
💚💛💚
💛💚
💚

💚
#تفسیر_سوره_نور

#لطفا_توجه_بفرمایید
👇👇👇
💛برای جمع آوری و نوشتن
مطالب و
#درس ها
وقت گذاشته می شود.

💚
#آیه_سوم
#سوره_نور

💛
#درس_هفتم

💚
#ازدواج در سیستم فرنگی
و سیستم
#اسلامی‏ یکی از چیزهایی که پایه خانواده و محیط خانوادگی را محکم می‌کند ،
همین مسئله‌ است

💛(یعنی
#ممنوعیت کامیابی جنسی در خارج از کانون
خانواده است)و
علت این که پایه کانون خانوادگی در دنیای اروپا سست و متزلزل است
رعایت نکردن این
#اصل‏ است

💚و امروز هم در جامعه ما به هر نسبت که از فرنگی ها پیروی کنیم
#کانون خانوادگی را متزلزل کرده‌ایم.
وقتی که جامعه ما به دستور اسلام واقعاً عمل می‌کرد؛
یعنی
#پسرها واقعاً قبل
از ازدواج،
با
#زن و #دختری در تماس
نبودند و
به اصطلاح فرنگی های امروز یک گرل فرند( dneirf lrig )
نداشتند (رفیق
#دختر نداشتند)
و
💛دخترها هم همین طور،
#ازدواج برای یک #پسر یا #دختر یک آرزو بود.

💚یک پسر به سن پانزده شانزده
سالگی که می‌رسید،
احساس طبیعی نیاز به همسر در او پیدا می‌شد،
یک
#دختر هم همین طور، و این #طبیعی است که آرزوی یک پسر این بود که زن بگیرد .

💛چون به وسیله
#ازدواج از #محدودیت و #ممنوعیتِ استفاده
از زن خارج می‌شد و به مرز آزادی استفاده از زن می‌رسید.

💚آن وقت «شب
#زفاف کم از صبح پادشاهی» نبود
چون روی خاصیت روانی،
اولین موجودی که این پسر را به این‏
#حظّ و بهره رسانده یعنی از #محدودیت به #آزادی رسانده
#همسرش بوده...

💛برای دختر هم این پسر اولین کسی بوده که او را از
#محدودیت به
#آزادی رسانده است.
این بود که پسر و دخترهایی که اصلًا همدیگر را ندیده بودند
#ازدواج می کردند .

💚آنچنان با یکدیگر
#الفت می‏ گرفتند که وضع عجیبی بود. نمی‌خواهم بگویم
که ندیدن کار درستی است.
نه،
#اسلام اجازه داده است،
که ببینند، ولی اگر هم ندیده بودند
همدیگر را ، وقتی به یکدیگر می‌رسیدند تا لب گور به یکدیگر عشق می‏ ورزیدند. "

💛 فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ ۖ وَلَا تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ۖ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ﴿٢﴾

💚به
#زن_زناکار و
#مرد_زناکار #صد تازیانه بزنید،
و اگر به
#خدا و روز قیامت ایمان دارید،
نباید شما را در [اجرای] دین خدا درباره آن
#دو_نفر دلسوزی و مهربانی بگیرد،
و باید گروهی از
#مؤمنان، شاهد #مجازات آن دو نفر باشند. (۲)

ادامه دارد۰۰۰
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂

🍒داستان #دختری_از_روسیه
👈بر اساس سرگذشت واقعی🍒

👈 قسمت دوم

گوينده داستان تعريف می كند:
من به همراه مادر و دو خواهرم در خيابان راه می رفتيم كه ناگهان اين زن به سرعت به طرف ما دويد و شروع به صحبت كردن با ما كرد ،‌ البته به زبان روسی. ما به او فهمانديم كه روسی بلد نيستيم. گفت: انگليسی بلديد؟
گفتيم: بله. خوشحال شد ولی خوشحالی پوشيده با غم و همراه با گريه.
گفت: من زنی روسی هستم و داستانم اينچنين است و فقط از شما می خواهم كه مدتی به من جا و مكان بدهيد تا بتوانم با خانواده ام در روسيه تماس بگيرم و در مورد كارم تصميم بگيرم.
ما نيز در مورد اين زن شروع به مشورت كرديم كه آيا او را قبول كنيم يا نه. شايد حقه باز باشد،‌ يا فراری و يا...!!
در آخر صلاح ديديم كه سخنش را باور كنيم و او را با خود به خانه ببريم.
هنگامی كه به خانه رسيديم او شروع به تماس گرفتن كرد اما خطوط كشورش قطع بودند. بسيار تلاش كرد اما فايده ای نداشت...
خواهرانم با او همانند يک خواهر رفتار می كردند و او را به اسلام دعوت كردند ،‌اما او قبول نمی كرد،‌ از اسلام متنفر بود ،‌ رد می كرد ،‌ دوست نداشت.
زيرا او از خانواده متعصب ارتدوكس بود كه از اسلام و مسلمانان بدش می آمد.
گاه گاهی از او نا اميد می شديم ولی اصرار فراوان جايی برای نا اميدی نمی گذارد.
خالد می گويد: من هم گاهی در بحث به خواهرانم كمک می كردم و گاهی هم خودم مستقيما وارد بحث می شدم.
در يكی از روز ها به كتابخانه دعوت رفتم و از مسئول آنجا كتابی روسی در مورد اسلام طلب كردم و او برايم داستانی مشابه حكايت ما را تعريف كرد تا من را برای دعوت اين زن به اسلام تشويق كند.
مسئول كتابخانه در مورد خالد می گويد: جوانی به اينجا آمد و به من گفت: آيا كتابهايی درباره اسلام به زبان روسی يا انگليسی داريد؟
گفتم: بله داريم اما كم هست. هر چه دارم به تو می دهم و تو می توانی بعد از يک هفته يا ده روز ديگر بيايی تا باز به تو كتاب بدهم. او نيز تعداد كمی كتابچه برداشت و رفت.
بعد از مدتی برگشت در حالی كه چهار زن همراه او بودند سه تای آنها با حجاب بودند كه فقط صورت و دستهايشان معلوم بود اما چهارمی كه زن زيبايی بود بر سرش حجابی نبود و موهايش آشكار بود.
از خالد خواستم كه زنها را به اتاق انتظار زنان راهنمايی كند. سپس او پيش من آمد و گفت: اين زن روسی داستانش چنين و چنان است همان داستانی كه گفتم. و من حدود يک هفته قبل اينجا آمده بودم و از شما كتاب گرفته بودم و الآن آمده تا كتابهای ديگری به همراه تعدادی نوار از شما بگيرم . زيرا من اسلام را به او عرضه كردم و او كم كم دارد قبول می كند و به او گفته ام كه اگر مسلمان شود با او ازدواج می كنم.
مسئول كتابخانه می گويد: كتابهای ديگری به او دادم كه آنها را با خودش برد. و بعد از مدتی برگشت و خبر داد: آن زن مسلمان شده و می خواهد كه اسلامش را آشكار كند.
مسئول كتابخانه می گويد: از او خواستم كه يک سری از كتابها را به همسرش بدهد تا آنها را خوب بخواند زيرا طبق قانون اينجا بايد آن زن امتحان بدهد... آن زن كتابها را خواند و سپس او را به پيش من آورد تا از او امتحان بگيرم.

👈ادامه دارد ⬅️⬅️⬅️

======================
@jomalate10rishteri
@shamimerezvan
@azkarerouzaneh
💫💫💫💫💫💫💫
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشادرایتا👆👆
======================