و بعد از اين همه هنوز بر اين گمانی كه ناشناسی و پنهان!؟ از بوی لباسهايم میفهمند محبوب منی از عطر تنم میفهمند با من بودهای از دست خواب رفتهام میفهمند كه تو بر آن خوابیده بودی. ديگر نمیتوانم پنهانت كنم از متنهایم میفهمند برای تو مینويسم
ذهنام، گورستانی از خاطرات و انسانهاییست که روزگاری برایم بسیار عزیز و ارزشمند بودند اما چارهای به جز مدفون کردن در کنج ذهن و رها کردنشان نداشتم. گاهی آدمی چارهای جز نادیدهگرفتن و زیر پا گذاشتن احساس قلبیاش ندارد. این بیرحمی با خویشتن هم شکل غمانگیزی از جبر زندگیست
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
#سیففرغانی هم یه استقبالی از سعدی زده با این مضمون که:
گر بگویم که مرا یار تویی بشنو، لیک «مشنو ای دوست که بعد از تو مرا یاری هست»
خیلی فرقه بین کسی که غیر از تو یاری نمیگیره، با کسی که بعد از تو یاری نمیگیره. یکی با وجودت غنیه، یکی بیتو هم غنیه. حالا هی بگید استقبال توی شعر هیچ ارزشی نداره. ولی منشاء شعر دومی از اولی، به مراتب ویران کنندهتره. میفهمی منظورم رو؟