غزلی از دوست دیرینم، ندا ارژنگ
که بیدریغ مهربان است
رفتی، ندیدی تا کجای داستان رفت
رد خیالی که دلم دنبال آن رفت
با تو لبم در قلب تهران توت میچید
اما دلم تا چارباغ اصفهان رفت
توتی تعارف کرد لبهایت به لبهام
از طعم آن حتی دل نقش جهان رفت
با پله-برگ شاخههای توت میشد
از کوچه ای بن بست تا هفت آسمان رفت
هرچند صدها توت در پای تو افتاد
اما نماندی؛ برکت از رویایمان رفت
تکتوت سرخ سینه ام سهم زمین شد
ردّ شهاب از آسمان سوسو زنان رفت
برگشتم از نصف جهان اما خیالم ...
رفتی، ندیدی تا کجای داستان رفت
#ندا_ارژنگ
@nedaarjang@azamsaadatmand