Смотреть в Telegram
✍️شب‌نوشت ۷۶ بلدی برای خودت لالایی بخوانی؟ خسته بودم؛ انگار دو روز نخوابیده باشم و یک جاده‌ی خاکی را بی‌آنکه لحظه‌ای نشسته باشم، پیاده طی کرده باشم. شاید یک دوش آب گرم خاک‌های نشسته روی تنم را می‌شست و کوفتگی‌ بدنم را می‌گرفت. بعد از دوش گرفتن هم خوابیدن زیر لحافی گرم و کنار بخاری حتماً خستگی را کامل از جسمم خارج می‌کرد؛ ولی من نه خوابم می‌آمد و نه بدنم نیاز به شستن داشت،‌ چون ظهر حسابی خوابیده بودم و همین سه چهار ساعت پیش دوش گرفته بودم. من فقط در اتاقم و پشت لپتاپم نشسته بودم؛ مرورگرم را باز کرده بودم و در یک جلسه‌ی آنلاین شرکت کرده بودم. در تمام جلسه از جایم تکان نخورده بودم و حتی نگاهم را هم از صفحه‌ی لپتاپ جدا نکرده بودم. هیچ حرفی هم نزده بودم، جز همان چند دقیقه‌ی آخر که از مدیرمسئولمان بابت تشکیل آن جلسه از صمیم قلب تشکر کردم. دیوانه نشده‌ام؛ گمان من این است که می‌شود بعد از یک نشست یا دورهمی یا جلسه‌ی خوب هم آدم خسته و کوفته شود. آخر همه‌ی خوب‌ها که نباید بخندانند و مثل نوشیدنی انرژی‌زا عمل کنند. خوب‌هایی هست که سنگین‌اند و زخم‌ می‌زنند و چشم‌ها را اشکی می‌کنند. جلسه‌ی دیشب هم همین‌طور بود. مهمان جلسه‌مان همان اول ماجرا و در معرفی خودش، با گفتن هر جمله شگفت‌زده‌مان می‌کرد. خودش می‌گفت که حس می‌کند دیگر پوست‌کلفت شده و چیزی آن‌قدر تکانش نمی‌دهد که احساساتش درگیر شود و برایش اشکی بریزد. هرچند باز هم در ادامه گفت که بعد از سال‌ها توی این جلسه برای لحظاتی اشک ریخته و آن هم اشک شوق بوده برای آشنایی با همچین گروهی، اما مگر اشک فقط آن آبی‌ست که از چشم فرومی‌چکد؟ باز هم شاید به دیوانگی بزند حرفم، اما برای من هرجا که این مرد شریف و آرام صدایش بالا می‌رفت و لرزشی می‌افتاد در آن، اشکی بود که مثل باران می‌بارید. موضوع گفت‌وگو طلاق و جدایی بود و سرنوشت فرزندانی که پدر و مادرهایشان دیگر همدیگر را دوست نداشتند. مهمانمان از تجربه‌های خودش بعد از جدایی پدر و مادرش گفت و بعد هم از معضلات جامعه برای پذیرش این اتفاق. بعد از او دوستان هم‌گروهی‌ام یکی‌یکی از خودشان و تجربه‌هایشان در جایگاه کسی که خودش طلاق گرفته و یا پدر و مادرش از هم جدا شده‌اند،‌ حرف زدند. بعضی‌ها برای اولین بار بود که این حرف‌ها را می‌زدند. انگار همگی سرپناه امنی یافته بودیم برای آرام گرفتن و رها شدن. مدیرمسئولمان هم از خودش و تجربه‌ی جدایی‌اش گفت. گفت که خیلی‌ها به‌غلط فکر می‌کنند که کسی که خودش روانشناس است، نباید چنین اتفاقی برایش بیفتد و اگر بفهمند مشاورشان در پرونده‌اش طلاق ثبت شده باشد، دیگر نمی‌شود به او اعتماد کرد. انگار که بگویند «کوزه‌گر از کوزه‌شکسته آب می‌خورد» یا «اگر لالایی بلدی،‌ چرا خوابت نمی‌برد؟» و گفت و گفتیم و در آخر علی‌رغم بار دردی که روی قلبمان سنگینی می‌کرد، دل‌هامان روشن بود از داشتن چنین سرپناه امنی و چنین خانواده‌ی همدلی؛ خانواده‌ی بزرگ سنجاق‌قفلی. خستگی و کوفتگی‌ام به‌خاطر این شنیده‌ها بود که آرزو می‌کردم سال‌ها پیش برایم می‌گفتند؛ در ذهنم فهرستی چیده بودم از کسانی که دلم می‌خواست در آن جلسه کنارم می‌بودند. حالا خودم باید همه‌ی شنیده‌ها را اول هضم کنم و بعد به این فکر کنم که چطور به افراد توی فهرستم منتقلشان کنم. اصلاً من می‌توانم؟ منی که بعد از تمام شدن جلسه تمام خاطرات ناخوشایند سال‌های نوجوانی‌ام حمله‌ور شده بودند و نمی‌دانستم کدام را بپذیرم و کدام را نه. مثل همیشه با شال سرم را بسته بودم و چشمانم هم روی هم بودند. خسته بودم و باید می‌خوابیدم؛ باید می‌خوابیدم تا فردا بگردم دنبال راه تازه‌ای که یاد گرفته بودم. راهی که بشود کاری کرد که اندازه‌ی سرسوزنی از رنج کودکی کم کرد. باید می‌خوابیدم،‌ ولی مگر می‌شد؟ خودم را در پتو جمع کردم. در دل گفتم «کاش کسی بود که برایم لالایی بخواند.» کسی نبود و باید خودم فکری به حال خودم می‌کردم. شروع کردم با دهان بسته خواندن. لالایی نبود. ملودی «مینابنوش»* آبهمن بود. بعد نفس‌هایم را شمردم و خوابم برد. ....... تجربه‌ی یک شب عجیب از جلسه‌های سنجاق‌قفلی را نوشتم. گروهی که مدیرمسئولش آقای علی‌اکبر زین‌العابدین است و مهمان دیشبمان جناب آقای علی کاکا، مؤسس انجمن بچه‌های طاقت، بودند که چقدر فامیلی‌شان برازنده‌شان بود؛ در گویش ما کاکا یعنی برادر. ۶ دی ۴۰۳ ساعت ۴:۰۳ مینا: روسری تور زنان لر بنوش: بنفش
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств