من
#رضا_شهپرنیا هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۹ شهریور ماه ۱۴۰۱. بیست و سه سالم بود، متولد ۲ فروردین ماه ۱۳۷۸. فرزند مرتضی بودم و فقط یه خواهر دوقلو داشتم بنام نرگس. اهل و ساکن کرمانشاه بودم. پدرم مربی تعلیم رانندگی بود و در یکی از آموزشگاهها مشغول به کار. یه ماهی میشد که سربازیم تموم شده بود و برگشته بودم. اهل مطالعه بودم و جریانات سیاسی رو به خوبی میشناختم.
درست در شروع اعتراضات سراسری با کشته شدن مهسا امینی، مردم غیور کرمانشاه به قیام سراسری پیوستن. پدرم قبل از اینکه برای اعتراض به خیابون برم بهم گفت: «روله! تو هم برارمی و هم باوامی نری تو شلوغی! منم گفتم: بابا ای چه حرفیه میزنی؟ مهسا هم یه دانه بود، تا خونی ریخته نشه انقلابی شکل نمیگیره». منم برای به دست آوردن آزادی و حق و حقوقی که سالها من و هموطنام ازش محروم بودیم به جمعیت ملحق شدم. روز ۲۹ شهریور ماه بود که با خاله ام که چندسالی از من بزرگتر بود از خونه بیرون رفتم. خیابونا شلوغ بود و پر از مردم معترض، از خالم که میخواست بره خونه خودش خداحافظی کردم. مزدورای حکومتی وحشیانه به مردم حمله میکردن و با گلوله های ساچمه ای به طرف اونا شلیک میکردن. نزدیک میدون فردوسی، دور و بر خونمون بودم که مادرم بهم تلفن زد و گفت: شام چی دوست داری برات درست کنم؟ منم جواب دادم: ماکارونی پیچ پیچی غذای مورد علاقم! این آخرین تماس بود…ناگهان از فاصله خیلی نزدیک یکی از سرکوبگرا دو بار با گلوله های ساچمه ای بمن شلیک کرد، بیش از هشتاد تا گلوله بر جای جای بدنم نشست، حتی دهان و لبها و لثه هام، دندونای جلومو شکوند. من افتادم و بر اثر جراحات وارده چشم از دنیا فرو بستم…
خانوادم وقتی دیدن خونه برنگشتم خیلی نگران شدن. همه جا رو به دنبالم گشتن، به کلانتریها و بازداشتگاهها هم سر زدن ولی اثری از من نبود. تا اینکه فردای اونروز یعنی ۳۰ شهریور با دائیم تماس گرفته شد که برای تشخیص هویت به پزشکی قانونی کرمانشاه مراجعهکنه. وقتی داییم رفت پیکر بیجون منو دید که بدون کسب اجازه از خانوادم جنازه من کالبد شکافی و اعضای داخلی بدنم خارج شده.
پزشکی قانونی علت فوت رو شوک خونریزی دهنده، آسیب احشاء داخل قفسه سینه و شکم( ریه ،قلب ،کبد)، اصابت جسم پرتابه ای مدور (ساچمه) اعلام کرد.
مادرم خطاب به نیروهای امنیتی گفت: «۸۰ ساچمه در بدن پسر من که دست خالی بود خالی کردین، من خواهان خون فرزندم هستم و تا خونخواهی او از پای نمیشینم».
مامورای امنیتی با فشار زیاد به خانوادم اصرار داشتن پیکر من سریعا به خاک سپرده بشه.
پیکر بیجون من در تاریخ ۳۰ شهریورماه در کرمانشاه بهشت زهرای بریموند قطعه ۱۰۶، ردیف ۳۲ مظلومانه به خاک سپرده شد…من اولین کشته کرمانشاه بودم درست چهار روز بعد از کشته شدن مهسا امینی…
مراسم چهلم هم با حضور گسترده هموطنام در جو امنیتی شدید در تاریخ ۶ آبان ماه ۱۴۰۱ بر سر مزارم برگزار شد. پدرم در مراسم چهلم گفت: «رضا تمام دنیام بود تقدیمش کردم به ایران، تمام دنیام رو دادم»… تو مراسم مامورا با مردم شرکت کننده در چند مورد درگیری داشتن.
بعد از کشته شدنم پدرم با انتشار عکسی از من با پرچم ملی شیر و خورشید تو صفحه اینستاگرامش نوشت: «دادخواه خون به ناحق ریخته شده تو میمونم تا آخرین نفس پسر سرزمین شیر و خورشید، من تیر خلاص قاتلینت میشم.»
هموطن من آگاهانه هدف و دیدگاهم به جریانات سیاسی مشخص بود، طالب جمهوری بودم بر مبنای حقوق بشر. توی این راه برای آزادی هممون جنگیدم و جان دادم، اسمم رو به یاد داشته باش و راهمو ادامه بده تا پیروزی….
💔
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی