زنان مشروطه خواه و پیشرو در انقلاب سفید شاه و مردم

#علیه_فراموشی
Канал
Логотип телеграм канала زنان مشروطه خواه و پیشرو در انقلاب سفید شاه و مردم
@ayrin2023Продвигать
1,57 тыс.
подписчиков
8,54 тыс.
фото
3,65 тыс.
видео
770
ссылок
در این پیج سعی میکنم تمام روزمه خود را به دوستان معرفی. کنم.ودر ضمن همیشه خواهان براندازی بودم. و مشروطه خواه هستم یکبار هم سعی کردم گروه زنان مشروطه خواه را رقم بزنم ولی متاسفانه به بن بست رسیدم فعال مستقل هستم از دو واژه متنفرم دمکراسی و حقوق بشر
🔖یکی از مظلوم ترین و گمنام ترین کشته شدگان سال گذشته #محمود_کشوری ⁩ است.
محمود در کرج کشته شد و شبانه در قبر مادرش در خرم آباد خاک شد و مادری نداشت که صدای پسرش باشه...
۳۷ سال داست و دوم‌مهر ۱۴۰۱ در خیابان کوکب ، #گلشهر_کرج به ضرب گلوله کشته شده است.
اطلاعاتدچندانی از او در دست نیست، در اعلامیه فوت وی که دوستانش در شبکه‌های اجتماعی منتشر کرده‌اند ، مزار وی قبرستان خضر ، روبه‌روی قطعه بهشت ۱۲ ذکر شده است.
#علیه_فراموشی
جانباخته راه میهن💚🤍🕊🥀🖤💔
#جاوید نام گلناز صمصامی
🥀زن جوان ۳۴ ساله‌ای که باردار بود و روزهای اعتراضات آبان ماه به خیابان آمد تا کنار ما مردم باشد؛ اما جمهوری اسلامی او و فرزندش را به قتل رساند.
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
🔘#علیه_فراموشی

┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌🖤❃‎‌‌‎─═༅࿇༅═─
Forwarded from مسیرِ آگاهی
#علیه_فراموشی

شاید بعضی به یاد نیاورند که جناب آقای #چارلی_وایمرز اولین شخصی بود که در اوج #انقلاب_ملی_ایران، توسط چپ‌های کمونیست ایرانی - که گویا تنها نام «ایرانی» را یدک می‎کشند - در تظاهرات ایرانی‌ها به کنار گذاشته شد.

سخنرانی آقای وایمرز در استراسبورگ، توسط «علیرضا آخوندی» نماینده پارلمان سوئد کنسل شد.
همچنین حضور ایشان در راهپیمایی بروکسل، توسط «دانیال ایلخانی‎پور» نماینده ایالتی هامبورگ کنسل شد.

دلیل می‎تواند مخالفت واقعی جناب چارلی وایمرز با سپاه پاسداران باشد؛ یا چه بسا حمایت همیشگی و واقعی ایشان از مردم ایران و #شاهزاده_رضا_پهلوی!

دوستان و دشمنان را باید همین امروز شناخت.


🔶 @shak_gerayi
‏حنانه از روزی که اعتراضات در ‎#نوشهر شروع شد توی استوری‌هایش فراخوان می‌گذاشت و از جوان‌های شهرش می‌خواست بیایند توی خیابون و با اینکه ۷مهر عروسیش بود اما در اعتراضات ۳۰ شهریور شرکت کرد و مزدوران خامنه‌ای هم با گلوله زدنش.
حالا ما ‎#حنانه_کیا عروس ایران را رو توی قلبمون داریم.
سال گذشته و همزمان با تولد حنانه، معصومه آذری، مادر ‎#حنانه_کیا_کجوری ، تصویری از پیکر غرق در خون فرزندش را در اینستاگرامش [که اکنون با تهدید نهادهای امنیتی مسدود شده است] منتشر کرد.
وی در توضیح این تصویر نوشت؛ «حنانه، سینه سرخ خنیاگری بود که آواز ملکوتیش را با خود به سردی گور برد،ما رهروان راه آزادی با این خیال خوش، که با هر نفس گامی به حنانه ها، نزدیکتر میشویم و این زندگی ما خواهد بود. امید آنکه در دنیایی دیگر، دیدار با عاشقان راه آزادی را به انتظار نشسته باشد.»
حنانه کیا ۲۲ ساله‌ در جریان اعتراضات سراسری سال ۱۴۰۱ هدف سه گلوله نیروهای امنیتی قرار گرفت و در نوشهر کشته شد.
#علیه_فراموشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⭕️#علیه_فراموشی

🕊🥀ما زنده تر از خونیم
از مرگ نمی ترسیم
می افتی و می خیزیم
بترس از ما!

تا دست به هم دادیم
در رزم که می آییم
طومار تو در پیچیم
مزدور
بترس از ما!

زن، زندگی، آزادی
تا شادی و آبادی
می جنگی و می چنگیم،
منفور
بترس از ما!

چون رخت عزا پوشیم،
در سوگ نمی گرییم
رزمنده تر از پیشیم و پر شور
بترس از ما!

ما خشم خیابانیم
ما آتش سوزانیم
صورتگر تاریخیم و دستور
بترس از ما!

زن، زندگی، آزادی
تا شادی و آبادی
می جنگی و می جنگیم،
منفور
بترس از ما!

ما رهبر میدانیم
ما خشم خیابانیم
ما آتش سوزانیم
صورتگر تاریخیم و دستور
بترس از ما!

تا شادی و آبادی
می جنگی و می جنگیم،
                                                 منفور
                                                  بترس از ما


‌‌╲\   ╭🥀┓ ‌                
🥀🕊``╯
┗``╯  \╲‌
«گویند که نور است پس از ظلمت بسیار»
«دل‌روشن و سبزیم که شب دیر نپاید»
Forwarded from اتچ بات
🖤 اسم من #یزدان
◾️من در آبان ۱۴۰۱ به طرز فجیعی به قتل رسیدم ، داستان درگذشتم بسیار غمگین تر از داستان سرگذشتم است . من ۳۸ ساله ،کوچک ترین پسر خانواده بودم ، خیلی جوان تر بودم که پدرم را از دست دادم ،من در کالجی در آفریقای جنوبی مشغول به تحصیل بودم که مرگ پدر مرا به خانه بازگرداند و تصمیم گرفتم مرحم درد مادر باشم در دانشگاه تهران ادامه دادم و به کار ترجمه و زیر نویس کردن فیلم های زبان اصلی و دیگر محصولات دیجیتالی ادامه دادم ، ورزش مورد علاقه ام موتورسواری بود و عاشق مسافرت ‌طبیعت و ورزش بودم. اما در سرزمین پدری ام ، حاکمانی جنایت کار ، بیرحم و فاسد زندگی را بر فرزندان ایران سخت کرده بودند ، من در انقلاب #مهسا_امینی همراه با دوستانم به اعتراضات پیوستیم من و دوستانم در مهر ماه دستگیر شدیم ، موبایل من ضبط شد، اطلاعات سپاه به تمام اکانت هایم دست پیدا کرده بود، من هر روز شکنجه میشدم ، هر روز کتک میخوردم ، بازجوهای بیرحم به دنبال دیگر دوستانم بودند،من قدرتمندانه تحقیرشان کردم ، از موضعم که سرنوگونی ضحاک بود کوتاه نیامدم ، اما در یکی از روزهای شکنجه استخوان جمجمه ام له شد و من برای همیشه از دنیا چشم بربستم ، اما داستان به همین جا ختم نشد ، مزدوران جانی مرا به گورستان دور افتاده ای در شهریار بردند ، مرا به همراه ۲۰تن دیگر به صورت ناشناس دفن کردند ، مزارم را با بتن پر کردند و روی سنگ قبرم حک شد : ناشناس ، مرگ اردیبهشت ۱۴۰۱!!! برای اینکه مرگم را به قبل از اعتراضات ربط دهند ، در این میان برادرم و خانواده ام به همه ارگان ها در این دو ماه سر زده بودند تا ردی از من به دست آوردند ، مراجعه های پی در پی خانواده ، و پرداخت رشوه در ازای خبری از من به خبرچین های اطلاعاتی ، سرانجام آنها را به قبر من رساند ، ابتدا به دروغ به آنها گفته شد جسدم در سرد خانه است و اما بعدا ، عکس جسد له شده ام را به آنها نشان دادند و مکان مزارم مشخص شد ! هرگز به برادرم اجازه نبش قبر ندادند و با ارعاب خانواده، خواستند که مرگ مرا با خودکشی جعل کنند …. هنوز هم خانواده ام تهدید می‌شوند و تحت فشار های اطلاعاتی های کثیف سپاه ضحاک هستند ، و من به همراه ۲۰ تن از بچه های ایران که هنوز مادرانشان چشم انتظار بازگشت آنان هستند ، غریبانه در این گورستان خفته ایم … بی گناهانی که حتی هشتک نشده اند و بچه هایی که هیچ وقت پیدا نشدند …. می‌شود جنایات بی مکافات باشد ؟؟؟
#یزدان_آقاجانی #حکومت_فاسد_آخوندی #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم #علیه_فراموشی
#پهلوي_امید_ملت

➡️ @reporter_news2
⚫️#علیه_فراموشی

⚫️برگزاری مراسم سالگرد زنده‌یاد نسیم صدقی در شاهین دژ

زنده‌یاد نسیم صدقی، ۲۳ ساله،‌ دانشجوی دانشگاه ارومیه و اهل شهرستان شاهین‌دژ  از توابع استان آذربایجان غربی بود.

او اوایل آبان سال گذشته در جریان خیزش سراسری #انقلاب_ملی_ایران با شلیک مستقیم دو گلوله جنگی  به ناحیه سر و سینه توسط مزدوران سپاه تروریستی پاسداران به قتل رسید.

پنجشنبه ۱۱ آبان ماه ۲۵۸۲شاهنشاهی


https://t.center/national_uprising
‌‎#علیه_فراموشی

مجیدرضا رهنورد، پسر این مادر بود، مادری که کمتر در رسانه‌ها دیده شده است و به دور از هیاهو رنج نبودن پسرش را که به ناحق اعدام شد، می‌کشد.
مجیدرضا ۲۱ آذر ۱۴۰۱ در روندی غیرقانونی، و در جریان محاکمه‌ای بدون وکیل تعیینی حکم اعدامش صادر شد.

وکیل تسخیری مجیدرضا در دادگاه علیه او این گونه صحبت کرد:«موکل در آن روز به دلایل مختلف شرایط روحی مناسبی نداشته و چاقو را در آستین خود پنهان می‌کند، چاقو حدود ۳۰ سانتی‌متر بوده است و در این پرونده مسلم است که متهم ۲ نفر را به شهادت رسانده و ۴ نفر دیگر را مجروح کرده است، مستندات پرونده کامل است اما متهم با چاقوی آشپزخانه این اقدام را انجام داده است.»

از سویی دیگر، مجیدرضا در دادگاه تحت فشار و شکنجه در دفاع از خود تمام اتهاماتی که به او وارد شده بود را پذیرفته بود که این مهم نشان از اخذ اعترافات اجباری از او داشته.
بر اساس قانون اخذ هر گونه اعترافات اجباری از متهم در هنگام بازجویی فاقد اعتبار و استناد است و به طور مشخص باید گفت به مجیدرضا فرصت دفاع از خود داده نشده است و روند دادرسی او در کوتاه‌ترین زمان ممکن انجام شده است.
در پرونده مجیدرضا، نقض جدی و گسترده حقوق متهم اتفاق افتاده است تا آنجا که وکیل تسخیری او بر اساس وظیفه‌ای که بر دوش وکلا است باید به ایرادات شکلی و ماهوی روند دادرسی اشاره می‌کرد، در حالی که این وکیل تسخیری در مقابل مجیدرضا ایستاد تا در مقام دفاع از او.

تماس مستقیم با وکیل در واتس‌اپ 
  +905510332575

#مجیدرضا_رهنورد#دادبان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔥🥀«چقدر زیباست آنانکه از ریشه خوبند»

این ویدیو و تصویر نوشته انتهایش را مژگان افتخاری، مادر جاویدنام مهسا (ژینا) امینی در استوری اینستاگرام خود منتشر کرده است. تصویری که با کمک هوش مصنوعی ساخته شده و مهسا را در. لباس عروس نشان می‌دهد. آرزویی که هرگز برآورده نمی‌شود، چرا که جمهوری اسلامی با افکار پوسیده و قوانین ارتجاعی مانعش شده‌اند.

پدر و مادرهای جوانان کشته شده توسط جمهوری اسلامی آرزوهای بسیار داشتند. خود آن عزیزان جان‌باخته، برای زندگی خود هزاران آرزوی بزرگ و کوچک داشتند، اما دردا و دریغا که نه تنها آن آرزوها کشته شدند، بلکه خانواده‌های جان‌باختگان نیز زندگی‌شان تا ابد تغییر کرده و غم و ماتم وجودشان را فرا گرفته است.

مهسا، نیکا، سارینا، حدیث، حمیدرضا، سیاوش، میلاد، ساسان، .... اینهمه جوان زیبا و رعنا که حق‌شان آزادی و زیستی شادمانه بود، از ما گرفته شدند.

این جنایت‌ها را هرگز فراموش نمی‌کنیم.

#علیه_فراموشی
🔘#مهسا_امینی
‏من ‎#رضا_شهپرنیا هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۹ شهریور ماه ۱۴۰۱. بیست و سه سالم بود، متولد ۲ فروردین ماه ۱۳۷۸. فرزند مرتضی بودم و فقط یه خواهر دوقلو داشتم بنام نرگس. اهل و ساکن کرمانشاه بودم. پدرم مربی تعلیم رانندگی بود و در یکی از آموزشگاهها مشغول به کار. یه ماهی میشد که سربازیم تموم شده بود و برگشته بودم. اهل مطالعه بودم و جریانات سیاسی رو به خوبی میشناختم.

درست در شروع اعتراضات سراسری با کشته شدن مهسا امینی، مردم غیور کرمانشاه به قیام سراسری پیوستن. پدرم قبل از اینکه برای اعتراض به خیابون برم بهم گفت: «روله! تو هم برارمی و هم باوامی نری تو شلوغی! منم گفتم: بابا ای چه حرفیه میزنی؟ مهسا هم یه دانه بود، تا خونی ریخته نشه انقلابی شکل نمیگیره». منم برای به دست آوردن آزادی و حق و حقوقی که سالها من و هموطنام ازش محروم بودیم به جمعیت ملحق شدم. روز ۲۹ شهریور ماه بود که با خاله ام که چندسالی از من بزرگ‌تر بود از خونه بیرون رفتم. خیابونا شلوغ بود و پر از مردم معترض، از خالم که میخواست بره خونه خودش خداحافظی کردم. مزدورای حکومتی وحشیانه به مردم حمله میکردن و با گلوله های ساچمه ای به طرف اونا شلیک میکردن. نزدیک میدون فردوسی، دور و بر خونمون بودم که مادرم بهم تلفن زد و گفت: شام چی دوست داری برات درست کنم؟ منم جواب دادم: ماکارونی پیچ پیچی غذای مورد علاقم! این آخرین تماس بود…ناگهان از فاصله خیلی نزدیک یکی از سرکوبگرا دو بار با گلوله های ساچمه ای بمن شلیک کرد، بیش از هشتاد تا گلوله بر جای جای بدنم نشست، حتی دهان و لبها و لثه هام، دندونای جلومو شکوند. من افتادم و بر اثر جراحات وارده چشم از دنیا فرو بستم…
خانوادم وقتی دیدن خونه برنگشتم خیلی نگران شدن. همه جا رو به دنبالم گشتن، به کلانتریها و بازداشتگاه‌ها هم سر زدن ولی اثری از من نبود. تا اینکه فردای اونروز یعنی ۳۰ شهریور با دائیم تماس گرفته شد که برای تشخیص هویت به پزشکی قانونی کرمانشاه مراجعه‌کنه. وقتی داییم رفت پیکر بیجون منو دید که بدون کسب اجازه از خانوادم جنازه من کالبد شکافی و اعضای داخلی بدنم خارج شده.
پزشکی قانونی علت فوت رو شوک خونریزی دهنده، آسیب احشاء داخل قفسه سینه و شکم( ریه ،قلب ،کبد)، اصابت جسم پرتابه ای مدور (ساچمه) اعلام کرد.
مادرم خطاب به نیروهای امنیتی گفت: «۸۰ ساچمه در بدن پسر من که دست خالی بود خالی کردین، من خواهان خون فرزندم هستم و تا خونخواهی او از پای نمیشینم».

مامورای امنیتی با فشار زیاد به خانوادم اصرار داشتن پیکر من سریعا به خاک سپرده بشه.
پیکر بیجون من در تاریخ ۳۰ شهریورماه در کرمانشاه بهشت زهرای بریموند قطعه ۱۰۶، ردیف ۳۲ مظلومانه به خاک سپرده شد…من‌ اولین کشته کرمانشاه بودم درست چهار روز بعد از کشته شدن مهسا امینی…
مراسم چهلم هم با حضور گسترده هموطنام در جو امنیتی شدید در تاریخ ۶ آبان ماه ۱۴۰۱ بر سر مزارم برگزار شد. پدرم در مراسم چهلم گفت: «رضا تمام دنیام‌ بود تقدیمش کردم به ایران، تمام دنیام رو دادم»… تو مراسم مامورا با مردم شرکت کننده در چند مورد درگیری داشتن.

بعد از کشته شدنم پدرم با انتشار عکسی از من با پرچم ملی شیر و خورشید تو صفحه اینستاگرامش نوشت: «دادخواه خون به ناحق ریخته شده تو میمونم تا آخرین نفس پسر سرزمین شیر و خورشید، من تیر خلاص قاتلینت میشم.»

هموطن من آگاهانه هدف و دیدگاهم به جریانات سیاسی مشخص بود، طالب جمهوری بودم بر مبنای حقوق بشر. توی این راه ‌برای آزادی هممون جنگیدم و جان دادم، اسمم رو به یاد داشته باش و راهمو ادامه بده تا پیروزی….💔
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی
‏من ‎#مهرداد_قربانی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۳۰ شهریور ماه ۱۴۰۱. فقط هجده سالم بود، متولد ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۳. فرزند محمد حسین و زینب بودم. اهل و ساکن زنجان و با خانوادم تو محله کوی قائم زندگی میکردم.

با شروع اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی، مردم‌ غیور زنجان هم به پا خاستن. روز ۳۰ شهریور ماه بود که من و دوستام برای حمایت از مردم کردستان و قتل مهسا به خیابون رفتیم تا اعتراض خودمونو فریاد بزنیم. اونروز ساعت شش و نیم عصر با دوستام قرار گذاشته بودیم دم در مجتمع فجر، پیاده به طرف سعدی شمالی حرکت کردیم از سمت استانداری و بعد در نزدیکی بوتیک تیک تاک به دوستای دیگمون ملحق شديدم، ده دقيقه اونجا ایستادیم، محل شلوغ بود و یگان ویژه با استفاده از گاز اشک آور مردمو متفرق می کردن. وقتی موتور سوارا از سمت زینبیه به سمت چهار راه سعدی اومدن ما از کوچه کنار بوتیک به دروازه رشت فرار کردیم، بعد از فرار و گریز فراوان از دوستام جدا موندم، حدود ساعت ۹ شب از کوچه بینش خارج و وارد بلوار چمران تو خیابون منتهی به قائم شدم، مزدورای موتور سوار هم زمان به محل رسیدن من به سمت میدان قائم حرکت کردم که ناگهان اونا در کمتر از یه دقیقه دو بار اقدام به شلیک کردن، اولین شلیک به سمت جمعیت بود و کمتر از سی ثانیه دومین شلیک به من اصابت کرد از فاصله پنج متری و از پشت سر، پشت بدنم و باسن چپم پر از ساچمه شد و غرق در خون شدم، افتادم زمین، مزدورا ریختن رو سرم، نمیذاشتن منوببرن بیمارستان حتی نیروهای سرکوب ازم فیلم برداری میکردند. چند نفر رهگذر بمن کمک کردن که از جام بلند شم ، با کمک راننده یه ماشین پژو ۲۰۶ میخواستن منو به بیمارستان ببرن ولی از ترس اینکه دست مامورا نیفتیم تصمیم گرفتم برم خونمون. وقتی منو رسوندن خونه خانوادم منو به بیمارستان ولیعصر زنجان رسوندن ولی اونجا به علت شدت جراحات وارده چشم از دنیا فرو بستم….

بعد از کالبد شکافی پزشکی قانونی علت مرگم رو برخورد اجسام سخت فلزی پر شتاب (ساچمه) یا تیز اعلام کرد. به تشخیص اونا من دچار خونریزی وسیع داخلی و خارجی و عوارض ناشی از اون و همینطور آسیب ارگانهای داخل شکم و خلف صفاق شده بودم.

مامورای امنیتی خانوادمو تهدید کردن که مراسم خاکسپاری باید در سکوت و بدون حضور مردم انجام بشه. خواهرم تو مراسم فریاد میزد و میگفت: «مهرداد مثل یه دسته گل بود، گناهی نداشت. صداش باشین، راه مهرداد رو ادامه بدین، این جوونا نیاز به فاتحه ندارن پاکترین انسانهای روی زمین هستن، چرا باید کشته بشن فقط خونخواهی کنین». پیکر بیجون من مظلومانه در بهشت زهرای زنجان در قطعه ۷، شماره ۴-۳ به خاک سپرده شد…

بعد از کشته شدنم مامورا میخواستن خانوادمو مجبور به گرفتن دیه بکنن تا از شکایت صرفنظر کنن ولی اونا قبول نکردن و دادخواه خون به ناحق ریخته شده من بودن.

از اونطرف قاتل من شناسایی شد ولی پرونده قتل رو چندین ماه از این دادگاه به اون دادگاه ارجاع دادن و گفتن پرونده امنیتیه و محرمانه هست، حتی لباسی که موقع کشته شدن تنم بود رو به خانوادم پس ندادن ولی بعد همون پرونده به اصطلاح محرمانه رو فرستادن دادسرای عمومی! بعد از گذشت نه ماه از قتل من، جلسه محاکمه توی دادسرای زنجان برگزار شد. قاتل از نیروهای مسلح بود ولی تو پرونده ذکر نکردن از کدوم ارگان و در نهایت هم به دلایل واهی و غیرمنصفانه تبرئه شد.
خانوادم از نتیجه دادگاه خیلی آزرده شدن، خواهرم گفت: قاتل مهرداد رو با دلایل و ادله ای تبرئه کردن که هر دانشجوی ترم اول وکالت هم پرونده رو بخونه گریه اش میگیره به این همه بی عدالتی و ظلم سیستم قضایی! اما صبر ما زياده صبح میشه این شب باز میشه این در….

امروز ۳۰ شهریور ماه اولین سالگرد کشته شدنمه، قراره مراسم یادبودی توی مسجد امام محمد باقر زنجان برام برگزار بشه.

هموطن منم مثل خیلی دیگه از جوونای وطنم رویاهای زیادی برای رسیدن به آزادی و زندگی عادی داشتم. من دو روز بعد باید راهی مدرسه میشدم ولی به جاش در آرامستان بهشت زهرای زنجان تو خونه ابدیم زیر خروارها خاک سرد خوابیدم. برای آزادی جون دادم، نذار خونم پایمال بشه فراموشم نکن و روز پیروزی از منم یاد کن…💔
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی
امروز چهارشنبه سالگرد قهرمانان ۲۹ شهریوره.

@Zendedaryadyaranat
‏من ‎#مصطفی_نعیماوی (عساکره) هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۶ تیرماه ۱۴۰۰. بیست و شش سالم بود، اهل و ساکن فلاحیه (شادگان) در استان خوزستان بودم و در منطقه عباس آباد زندگی میکردم. شغلم دستفروشی بود که با فروش ماهی روزگار میگذروندم. تو اسفند ۹۹ بساطی داشتم که با رنگهای پرچم ایران سبزه نوروز و ماهی قرمز هفت سین میفروختم.

از ۲۴ تیرماه ۱۴۰۰ اعتراضات توی شهرهای خوزستان به قطع آب و عدم دسترسی مردم به آب آشامیدنی سالم، سدسازی و خشکوندن رودخانه ها و تالابها شروع شد. ۲۶ تیر ماه بود که منم بخاطر تشنگی و در اعتراض به بی آبی به خیابون رفتم تا مطالبات خودمو در کنار هموطنام فریاد بزنم ولی جواب مامورای سرکوبگر مثل همیشه گلوله بود، اونا دو گلوله جنگی به سینه من شلیک کردن، افتادم و چشم از دنیا فرو بستم….

بعد از کشته شدنم نیروهای امنیتی منو نیروی بسیجی اعلام کردن و کشته شدنم رو به مخالفان نظام نسبت دادن. اونا پدرمو مجبور کردن تو مصاحبه ای بگه من توسط اغتشاشگرا و خرابکارا کشته شدم نه نیروهای حکومتی! بعدم به خانوادم گفتن: فکر کنین مصطفی به خاطر كرونا جونشو از دست داده یا تو تصادف کشته شده!!!

در مورد من اطلاعات بیشتری موجود نیست. من مظلومانه از پای دراومدم گلوله بجای آب... خون بجای آب...
هموطن من تو قیام تشنگان برای آب جون دادم، اسممو به خاطر داشته باش و راهمو ادامه بده، روز آزادی به یاد منم باش…💔
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی
از دست‌نوشته‌های زنده‌یاد نسرین قادری:

«صدای ما را، ما در ایران و زمین را از قلب ریزترین اتم‌های جهانِ هستی می‌شنوید: زن زندگی آزادی
من، مهسا امینی و همکارانم نیکا، اسرا، سیاوش و تمام شهیدان راه آزادی...»❗️


نسرین فارغ‌التحصیل کارشناسی فلسفه از دانشگاه علامه طباطبایی بود. او فعال سیاسی بوده و به همین دلیل چندین پرونده سیاسی باز داشته است. برای مثال در سال ۱۳۸۹ به‌علت درگیری با گشت ارشاد یک هفته زندانی شد.
‏و با وثیقه‌ی ۱۰۰ میلیون تومانی آزاد شد. نسرین از دو سال پیش هم ممنوع‌الخروج بوده است. پس از فارغ‌التحصیلی (۱۳۸۷ به بعد) دور از خانواده و  تنهایی در تهران زندگی و کار می‌کرده و دختری اهل شعر و ادبیات بوده است.
در روز ۱۳ آبان لباس‌شخصی‌ها به زور وارد منزل او می‌شوند.
که احتمالا با مقاومت شدید او در برابر ربوده شدن مواجه و با او درگیر شدەاند. در این درگیری با باتوم ضربات شدیدی به سرش وارد می‌کنند که باعث ضربه مغزی و قتل او می‌شود‌.

#علیه_فراموشی
┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌🖤❃‎‌‌‎─═༅࿇༅═─
نقاشی های #مریم_سلیمیان دختر هنرمندی که به دست جمهوری اسلامی کشته شد.

آخرین پست مریم سلیمان 🕊🍂

#خدانور_لجعی⁩ رو اینجوری به یاد میارم؛ رها و رقصان دور آتشی که قاتلانش رو بلعیده و میسوزونه!
که رقص ما گلوله‌ست تو صورت ستم…

‏ما سرانجام شبی، مست و مدهوش و کمی ژولیده، با بدن‌های به خون غلتیده، بر مزار نجس و نحس شما میرقصیم!

هر کدوممون رفتیم ...
‏اونی که مونده بلندتر بخنده و بجنگه...
‏تا بجای ما روز آزادی برقصه...

#جاوید_شاه_رمز_پیروزی
#زن_زندگی_آزادی
#علیه_فراموشی

یاد همه جانباختگان را آزادی گرامی باد .

♥️🫧 ℒℴνℯ 🫧
Forwarded from هنر اعتراضی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🖕🔥رفتیم سر مزار عزیزانمون،

این کلیپو درست کردیم تقدیم میکنم به تمامی خانواده‌های دادخواه»

- فشار بر روی خانواده‌های دادخواه با توجه به نزدیک شدن به سالگرد قیام، افزون شده است. روز گذشته برخی خانواده‌ها در استوری اینستاگرام خود اعلام کردند که تا مدتی فعالیتی در اینستاگرام نخواهند داشت. چند نفر از اعضای خانواده‌های دادخواه اخیرا بازداشت شده‌اند.

- در این بین حضور بر سر مزار جان‌باختگان و همدلی با خانواده‌ها کاری نیکو و پسندیده است تا آن‌ها بدانند که تنها نیستند.

#علیه_فراموشی
┄┅✿░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌🖤❃‎‌‌‎─═༅࿇࿇༅═─
‏من ‎#دنیا_فرهادی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۱۶ آذر ماه ۱۴۰۱. بیست و دو سالم بود، اهل ایذه و ساکن اهواز و دانشجوی ترم سوم رشته معماری دانشگاه آزاد بودم. میخواستم درسم که تموم شد یه دفتر برای کارای ساختمونی و دکوراسیون باز کنم. توی دوران دانشجویی چند تا کتاب کوچک نوشتم و شعر میگفتم. وقتی اعتراضات بعد از کشته شدن مهسا امینی در شهریور ماه ۱۴۰۱ شروع شد منم مثل بقیه نتونستم آروم بشینم و با دوستام رفتم برای اعتراض، رفتم که آزادی و فردایی روشن رو فریاد بزنم. ۱۶ آذر ماه روز دانشجو بود که تجمع اعتراضی توی دانشگاه شروع شد، اونجا من با بسیجی‌های دانشگاه جر و بحث کردم و کوتاه هم نیومدم. بعدش با مادرم رفتم رستوران پالادیوم اهواز تا مقدمات تولدمو آماده کنم. وقتی کارامون تموم شد یه دوری تو شهر زدیم و مامانمو رسوندم خونه و خودم رفتم کلاس اتوکد. ساعت ۹ شب با یکی از دوستام قرار داشتم، ساعت ۸:۲۰ دقیقه کلاسم تموم شد به مامانم زنگ زدم و بهش گفتم میرم سر قرار. ساعت ۱۰ هم یه بار به بابام زنگ زدم ولی موفق نشدم باهاش حرف بزنم. بعد از اون دیگه کسی از من خبری نشنید…من حوالی بلوار ساحلی در محدوده پل کابلی اهواز مفقود شدم. مامانم که دید برنگشتم خونه بهم زنگ زد ولی گوشیم دیگه زنگ نمیخورد، خیلی نگران شده بود خودشو به آب و آتیش زد که خبری از من بگیره ولی هیچکی جوابی بهش نداد. پدر و مادرم همه جا رو گشتن خبری از من نبود. نیروهای امنیتی چهار روز اجازه غواصی برای پیدا کردن من در کارون رو ندادن.
چند‌نفر خودشونو به عنوان شاهد به خانوادم معرفی کردن و مدعی سقوط من درکارون شدن برای همین پدر و مادرم چندین روز به همراه حدود دویست نفر از اعضای خانواده و طایفه وجب به وجب کارون رو با قایق گشتن ولی اثری از من پیدا نکردن. آخرش پنج شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ ماهیگیرای کوت عبداله نزدیک روستای مظفریه کیلومترها دورتر از اهواز تو حاشیه کارون جنازه منو پیدا کردن، روی سینه من آثار شلیک سه گلوله بود. کنار پل کابلی اهواز همون محلی که آخرین جای حضور من بود و اینو خانوادم از ردیابی تلفنم متوجه شدن هم رد خون من پیدا شد که با انجام آزمایش معلوم شد متعلق به من بوده. من به دست بسیجیا و نیروهای امنیتی کشته شده بودم….
البته رسانه های حکومتی مرگ منو پریدن خودخواسته از پل و غرق شدن در رود کارون یعنی خودکشی اعلام کردن!!! بعد از پیدا شدن جنازه من مقامهای مسئول حاضر نشدن فیلم دوربینای محدوده مفقود شدن منو بازبینی کنن یا در اختیار خانوادم قرار بدن و گفتن که پل کابلی اهواز دوربین نداره!!!
در روز خاکسپاری جمعیت زیادی از مردم ایذه حضور داشتن و من در آرامستان روضه الزهرای ایذه به خاک سپرده شدم.
مردم ایذه مراسم چلهم منو به یه اعتراض ضد حكومتی تبدیل کردن.

راستی من آرزو داشتم تابستون برم سوار کاری، برم صحراهای کویر یزد و ماسه هاشو لمس کنم، آرزو داشتم پولدار بشم و دیگه نذارم هیچ کودکی کار کنه، من عاشق بچه ها بودم و گاهی با مادرم برای بچه های روستایی یه سری وسیله برای کمک میبردیم.

مادرم راست میگفت، نمیتونست منو توی قفس نگه داره آخه من بالهای زیبایی داشتم و رویاهای زیباتر برای آزادی ایرانمون و حالا رویا و آرزوهامو به شما میسپارم شما که بر سر مزارم شعار آزادی سر دادین…💔
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی