میتراوید آفتاب از بوتهها
دیدمش در دشت های نم زده
مست اندوه تماشای یار
بادمویش افشان گونهاش شبنم زده
لالهای دیدیم لبخندی
به دشت
پرتویی
در آب روشن ریخته
او صدا را درشیار
باد ریخت
جلوهاش با بوی خاک آمیخته
رود تابان بود
و او موج صدا
خیره شد چشمان ما در رود وهم
پرده روشن بود او تاریک خواند
طرحها دردست دارد دود وهم
چشم من بر پیکرش افتاد گفت
آفت پژمردگی نزدیک او
دشت
دریای تپش آهنگ نور
سایه میزد خنده تاریک او......
#سهراب_سپهری 📖 #آوار_آفتاب#پنجرهیدلتانبهعشقومهرگشودهباد.
❤️🌺🌹
@asredelfan