@asheghanehaye_fatima«هفت»
امروز روز هفتم بیمهریست
شب را کنار پنجره با ترسهای نامفهوم سر كردهام
پای درختهای پر از بیمهای چلچلهها
گربه ها کشیک میدادند
بر تو چه میگذشت در آن زیر، زیر خاکهای جوان، خاکهای عطر؟
گیسوی سِدر بر تن من خال میزند
من مُردهام که آب و نور و هوا را
آلوده میکنم اینگونه؟
یا تو،
که عطر ناب تنت را به خاکها ایثار كردهای؟
دیشب: شب مثل غبغبِ صد لایه که بر لایههای آن صدها ستارهی گلگونِ میخ پرچ
کابوس میرسد
گل را به روی گور تو میریزیم
میگرییم
طاووسِ سر بریدهای از چشمهای جمع میآویزد
آن تو چه میگذرد هان چه میگذرد آن تو با گونههای تو؟
عطری که گیج میکند آدم را
عطری که وول میخورد از خواب، خوابهای هراسانی در مغز ما
بوی
زیر پل میرابو رود سن می گذرد
آیا باید به یاد عشق های مان بیفتیم
همیشه شادی پس از رنج می آمد
شب می آید ساعت زنگ می زند
روزها می روند من می مانم
دست در دست و چهره به چهره بمانیم
چندان که زیر پل بازوان ما
موجی خسته از نگاه های ابدی
بگذرد
شب می آید ساعت زنگ می زند
روزها می روند من می مانم
عشق چونان آب روان می رود
عشق می رود
چه قدر زندگی کُند گذر است
و چه قدر امید تند گذر
شب می آید ساعت زنگ می زند
روزها می روند من می مانم
روزها می گذرند و هفته ها می گذرند
نه دوران گذشته
نه عشق ها بر می گردند
زیر پل میرابو رود سن می گذرد
شب می آید ساعت زنگ می زند
روزها می روند من می مانم
#گیوم_آپولینر#شاعر_فرانسه🇫🇷ترجمه :
#محمدعلی_سپانلو