■اين عشق
این عشق
به اين سختى
به اين تُردى
به اين نازكى
به اين نوميدى،
اين عشق
به زيبايى روز و
به زشتى زمان
وقتى كه زمانه بد است،
اين عشق
اين اندازه حقيقى
اين عشق
به اين زيبايى به اين خجستهگى به اين شادى و
اين اندازه ريشخندآميز
لرزان از وحشت چون كودكى در ظلمات
و اين اندازه متكىبهخود
آرام، مثل مردى در دل شب
اين عشقى كه وحشت به جان ديگران مىاندازد
به حرفشان مىآورد
و رنگ از رخسارشان مىپراند،
اين عشق ِ بُزخو شده – چرا كه ما خود در كمينشيم –
اين عشق جرگه شده زخمخورده پامال شده پايان يافته انكار شده از ياد رفته
– چرا كه ما خود جرگهاش كردهايم زخماش زدهايم پامالاش كردهايم تماماش كردهايم منكرش شدهايم از يادش بردهايم،
اين عشق دستنخوردهى هنوز اين اندازه زنده و سراپا آفتابى
از آن تو است از آن من است
اين چيز هميشه تازه كه تغييرى نكرده است،
واقعى است مثل گياهى
لرزان است مثل پرندهيى
به گرمى و جانبخشى تابستان.
ما دو مىتوانيم برويم و برگرديم
مىتوانيم از ياد ببريم و بخوابيم
بيدار شويم و رنج بكشيم و پير بشويم
دوباره بخوابيم و خواب مرگ ببينيم
بيدار شويم و بخوابيم و بخنديم و جوانى از سر بگيريم،
اما عشقمان به جا مىماند
لجوج مثل موجود بىادراكى
زنده مثل هوس
ستمگر مثل خاطره
ابله مثل حسرت
مهربان مثل يادبود
به سردى مرمر
به زيبايى روز
به تُردى كودک
لبخندزنان نگاهمان مىكند و
خاموش با ما حرف مىزند
ما لرزان به او گوش مىدهيم
و به فرياد درمىآييم
براى تو و
براى خودمان،
به خاطر تو، به خاطر من
و به خاطر همه ديگران كه نمىشناسيمشان
دست به دامناش مىشويم استغاثهكنان
كه بمان
همان جا كه هستى
همان جا كه پيش از اين بودى.
حركت مكن
مرو
بمان
ما كه عشق آشناييم از يادت نبردهايم
تو هم از يادمان نبر
جر تو در عرصهى خاک كسى نداريم
نگذار سرد شويم
هر روز و از هر كجا كه شد
از حيات نشانهيى به ما برسان
ديرترک، از كنج بيشهيى در جنگل خاطرهها
ناگهان پيدا شو
دست به سوى ما دراز كن و
نجاتمان بده.
#ژاک_پرهور | Jacques Prévert | فرانسه، ۱۹۷۷-۱۹۰۰ |
برگردان:
#احمد_شاملو@asheghanehaye_fatima