@asheghanehaye_fatima■پایان نردبان
روزهای خاموش گذشت
یکدیگر را ندیدهایم، حتا رویایی سرابگونه ما را با هم جمع نکرد.
تنهایام و خود را با گام نهادن در تاریکی سرگرم میسازم.
در پشت شیشه پنجرهی ضخیم و در پشت در.
در تنهایی من،
روزها گذشت،
روزهایی سرد و گذران که ملال شکآلودم را با خود بردند.
ودر پشت در به کندی میگذشتند.
در همان حال که من به حرکتشان گوش میدادم و دقایق اضطرابآمیزشان را میشمردم.
آیا زمان بر ما گذشت؟ نه، ما در بیزمانی فرورفتیم،
ودر پهنهی اوهام غرق شدیم.
روزها گذشت،
روزهایی که شوقهای من آنها را گرانبار میکرد. من کجایم؟
هنوز به نردبان چشم دوختهام،
نردبان آغازی دارد ولی پایان آن کجاست؟
در پایان نردبان است؟
روزها گذشت،
یکدیگر را ندیدیم. تو در آنجا پشتمرز رویا هستی،
در افقی که مجهولات آن را دربر گرفته است،
و من راه میروم و میبینم و میخسبم.
روزها را پشتسر میگذارم و فردای شیرین را پیش میکشم،
فردایی که به گذشتهی گمشده میگریزد.
روزهای عمرم که نالهها تباهشان میسازد کی باز خواهند گشت؟
روزها گذشت و تو بهیاد نیاوردی که آنجا،
در گوشهای از دلات، عشقی متروک بود،
که در پاهایش خارها خلید،
عشقی که با ترس زاری میکند،
به آن عشق، فروغی ببخش.
برگرد. از برای دیداری،
که به ما بالهایی میبخشد تا بدانوسیله از شب تاریک فراتر رویم.
آنجا فضای روشنی است،
پشت بیشههای انبوه، آنجا دریاهایی است.
بیکران، کف بر لب ومتلاطم،
و امواجی از کف آرزوها،
که دستهایی از نور آنها را زیر و رو میکند.
■●شاعر:
#نازک_الملائکه |عراق ● ۲۰۰۷-۱۹۲۳ |
■●برگردان:
#عبدالرضا_قنبری