عاشقانه های فاطیما

#محمد_سعید_میرزایی
Канал
Эротика
Политика
Музыка
Искусство и дизайн
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала عاشقانه های فاطیما
@asheghanehaye_fatimaПродвигать
791
подписчик
20,9 тыс.
фото
6,39 тыс.
видео
2,93 тыс.
ссылок
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا عشق گلایه دلتنگی اعتراض ________________ و در پایان آنچه که درباره‌ی خودم می‌توانم بگویم این است: من شعری عاشقانه‌ام در جسمِ یک زن. الکساندرا واسیلیو نام مرا بنویسید پای تمام بیانیه‌هایی که لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
ﺑﺨﻨﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﺎﻋﺮ! ﻧﺒﯿﻨﻤﺖ ﻏﻤﮕﯿﻦ
ﺑﺨﻨﺪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻓﺪﺍﯾﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦ!

ﺑﺨﻨﺪ ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﻏﺼﻪ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﺧﺎﻟﯽ
ﺑﺨﻨﺪ ﺗﺎ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻗﺼﻪ ﺑﺎ ﻟﺒﺖ ﺷﯿﺮﯾﻦ

ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﺳﯿﺎﺭه‌ی ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺯﻭﺩ
ﻭﺩﺍﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﻤﺖ ﺗﻮ ﺁﻣﺪﻡ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ

ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ... ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻫﺰﺍﺩه‌ی ﮐﻮﭼﮏ
ﮐﺴﯽ ﻧﮕﻔﺖ ﮔﻞ ﺳﺮﺥ، ﺑﯽﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﭽﯿﻦ

ﻣﺮﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺍﮔﺮ ﮐﻤﯽ ﺑﻮﺩه‌ﺳﺖ
ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﭼﻤﺪﺍﻥ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﻦ ﺳﻨﮕﯿﻦ

ﺑﻪ ﻧﺮﺩﺑﺎﻥ ﻏﺮﻭﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻦ
ﺑﮕﯿﺮ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺍ ﻣﺎﻩ ﻣﻦ! ﺑﯿﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ!

ﮔﺬﺷﺖ ﺧﺎﻃﺮه‌ی ﻋﺸﻖ ﻣﺎ... ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﺑﺨﻨﺪ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ همه‌ی ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ

ﺑﺨﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﻪ ﺑﺨﻨﺪﺩ ﻫﻤﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎ ﺗﻮ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﻝ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩِ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻏﻤﮕﯿﻦ

ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺏ! ﻣﺮﺍ -
ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﺮﺹ ﻣﺴﮑﻦ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ ﺗﺴﮑﯿﻦ

ﺑﺨﻨﺪ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ! ﺍﺻﻼً ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﻧﻪ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﻭﺭِ رویای ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺯﻣﯿﻦ

ﺗﻮ ﺍﯼ قشنگ‌ترین ﻗﺼﻪ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻤﺎﻥ
ﺑﻤﺎﻥ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﻤﺎﻧﺪ - ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ...

#محمد_سعید_میرزایی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
پس از من یاد یک انسان همیشه با تو خواهد بود
غمِ یک روحِ سرگردان همیشه با تو خواهد بود

اتاق پاک قلبت مال من شاید نبود اما
پس از من یاد یک مهمان همیشه با تو خواهد بود

گل سرخ عزیز من! به هر گلخانه ای باشی
بدان رؤیای یک گلدان همیشه با تو خواهد بود

تو دستم را نوازش کرده بودی بعد از این حتماً
تبِ یک عشق بی پایان همیشه با تو خواهد بود

تو در آغوش من خورشید بودی بانوی دریا
نگاه مرد کوهستان همیشه با تو خواهد بود

سحر می آید این باور شبم را نور خواهد داد
تو برمی گردی این ایمان همیشه با تو خواهد بود

پس از من هم تو می مانی «زن کامل» ولی شاید
غم یک نیمۀ پنهان همیشه با تو خواهد بود...

نگو عادت کنم با دوری ات این خانه حتماً با-
گل و آیینه و قرآن همیشه با تو خواهد بود

به دستت می سپارم چشمهای اشکبارم را
گل زیبای من! باران همیشه با تو خواهد بود...
#محمد_سعید_میرزایی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
سلام ای عطر مریم زیر باران! دوستت دارم
خودت این ابر عاشق را بباران، دوستت دارم

به باران می سپارم تا به روی شیشه ات از من
هزاران بوسه بنویسد، هزاران «دوستت دارم

تو را چون اولین باری که گفتم «آب»، می خواهم
شبیه اولین روز دبستان دوستت دارم

شبیه کودکی که روی دستش می زند آرام
نخستین قطره های نرم باران دوستت دارم

چه باشی، چه نباشی دوست، عاشق، همسفر، همراه
چه فرقی دارد اصلاً با چه عنوان دوستت دارم؟

تنفس می کنم زیبایی ات را، خواب می بینم
شبیه نبض گل در ذهن گلدان دوستت دارم

دلم را شهردار شهر عشقت کن که بنویسم
به روی تابلوهای خیابان: دوستت دارم

مرا در هُرم تابستان اندامت برویان تا
خودم چتر تو باشم در زمستان، دوستت دارم

#محمد_سعید_میرزایی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
Caption:
🥀
گل سرخ تو بودم زود چیدی پرپرم کردی
از اول آمدی خوبم کنی زخمی‌ترم کردی

گل سرخ تو بودم گوشه‌ی گلدان دلتنگی
نمی‌دانم چرا هنگام رفتن‌ پرپرم کردی

زن زیباترین افسانه‌ی عشقم شدی اما
مرا غمگین شبیه شعرهای دفترم کردی

عروسک بودی و شاید فقط عشق تو بازی بود
اگر خود را عروس کودکیِ بسترم کردی

سحر در شکل یک قوی سپید مهربان رفتی
درون برکه‌ی اشکم گل نیلوفرم کردی

تمام شمع‌ها را فوت کردی با سرانگشتت
دلم را اشتباهی سوختی خاکسترم کردی

بدون جنگ و خونریزی کلید قصر قلبم را
گرفتی و خودت را پادشاه کشورم کردی

رسیدی چشم شهر آرزوهایم به راهت بود
تو هم وقتی که دیدی عاشقم ویران‌ترم کردی

من از اول بساط هستی‌ام را پیش تو چیدم
چرا سلطان تبعیدیِ برجی بی‌درم کردی؟

تو که در فکر فتح قلعه‌ی تنهایی‌ام بودی
چرا آواره با سربازهای لشکرم کردی؟

سلام ای عشق توفانی نگو هرگز خداحافظ
تو که آواره‌ی دریای چشمان ترم کردی

محمدسعید میرزایی
ابیاتی از یک غزل
.
#فرجام
#محمد_سعید_میرزایی
#غزل#شعر #شعر_عاشقانه
@asheghanehaye_fatima



تو رفتی و سفر روزهای بعد از تو
هزار پله‌ی تاریکِ رو به پایین بود
هزار خاطره‌ات را بدون من بردی
در این سفر چمدانت چقدر سنگین بود

و رفت خاطره‌ی عشق بی‌اجازه‌ی من
و پله‌پله پی‌اش رفت خون تازه‌ی من
و شب که گوشه‌ی در خشک شد جنازه‌ی من
فضای خانه پر از خنده‌ی شیاطین بود

تو از من از تو من از من... چقدر بد شده بود
و ذهن خانه پر از نه! نمی‌شود شده بود
زنی در آینه از یک جنازه رد شده بود
زنی در آینه در انتظار ماشین بود

چقدر ساعت شوم بدون تنظیمی‌ست
سکوت می‌کنم و می‌روی، چه تصمیمی‌ست؟!
چقدر زود ورق خورد... این چه تقویمی‌ست
به من بگو که قرار کدام ما این بود؟
.
.
بخشی از غزل
#محمد_سعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima



یک خانه ام که نیمه شب آتش گرفته است
آتش گرفته است صدایم به سمت تو

کوهم که عاشقت شدم آتشفشان شدم
جاری شدم مگر که بیایم به سمت تو

ماشینِ گُر گرفتۀ بی ترمزم ببین:
می آیم از بلندترین پیچِ گردنه

آغوش باز کرده به پرواز... ماه من
درهای باز مانده رهایم به سمت تو

باشد نمان! برو! برو اما نرو! بمان
می بینم ات در آینه: هی دور می شوی

نزدیک می شوی و منم هی کشیده تر
دستم به سمت آینه پایم به سمت تو

شلیک کن به سمت من اما دقیق تر:
در چشم، قلب، جمجمه ام زندگی توست...

حتی اگر بمیرم و در خاک گم شوم
هی رشد می کند مژه هایم به سمت تو

ودکا بنوش! فکر نکن! عاشقم نباش!
شعر مرا نخوان غزلِ من! مرا بخواه!

من مؤمنم به چشم تو بانوی من ببین:
چرخیده است قبله نمایم به سمت تو!



#محمد_سعید_میرزایی
Forwarded from اتچ بات
برقص رقص تو زیباست ماه من بی تن!
برقص زیر قدمهات می دود سرِ من! 

#رقص_زیبا 😍

#محمد_سعید_میرزایی

@adheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



به کافه آمدی و کافه پر مخاطب شد
نگاه پنجره ها ناگهان پر از تب شد

به احترام تو ساکت شدند مشتریان
و ناگهان همه‌ی میزها مرتب شد

و پیشخدمت لم داده گوشه‌ی کافه
دوباره پا شد و لبخند زد مؤدب شد

زمین به شوق درخشیدنت شتاب گرفت
دوید عصر و غروبی نیامده شب شد

خطوط منحنی چشمهای جادوییت
گرفت حجم فضا را زمان مورب شد

"تو" در زمان مورب نیامده می‌رفت
"تو"شب نیانده دیشب شد و پریشب شد

"تو" بس که عاشق بوسیدن خودش شده بود
مچاله شد گلِ خون شد کلافی از لب شد

تو شب نیامده رفتی و کافه قبرم شد
زمان بدون تو اضلاع یک مکعّب شد

هنوز جای لبت روی دستمالم بود
که استکان تو از اشک من لبالب شد...


#محمد_سعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima




من ماندم و تو رفتی و عشق تو خاک شد
با رفتنت حساب من و عشق، پاک شد
.
کابوسِ دل بریدنم از چشم های تو
یک خودکشیِ عاطفیِ دردناک شد
.
دریا! ببین که ماهیِ آزادِ عاشقت
از بس به صخره زد سرِ خود را هلاک شد
.
این شهرِ کوچه کوچه پر از جای خالی ات
قلبِ کویرِ سوخته شد چاک چاک شد
.
تابوت دسته جمعی تهران بدون تو
قبرِ هزار خاطرۀ بی پلاک شد
.
اندوه، حسِّ مشترک مردمان شهر
لبخند، یک حوالۀ بی اشتراک شد
.
انگار با غروبِ تو دنیا برای من
چشم انتظارِ یک خبر دردناک شد...



.
#محمد_سعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima




بخند هی گل سرخم، گل بهار آمیز،که کرده عطر تو سیاره ی مرا لبریز
بخند دسته گل مهربان در آن سوی میز،که باورم شود این خواب واقعیّت بود

سحر تو یک زن جادوئیِ جوان هستی،تو مثل آب در آئینه ها روان هستی
بدون اینکه بخواهی تو مهربان هستی،تو مهربان شدنت هم بدون علّت بود

بگو بمیر، بمیرم، تو همچنان هستی،بگو نباش، نباشم، تو جاودان هستی
مرا بِکُش بخدا، جانِ جانِ جان هستی،مرا نخواستنت آخر رفاقت بود...




#محمد_سعید_میرزایی
‌.

شب است، پنجره‌ای می‌کشم، نبند آن را
که صبح، بشنوی از آن صدای باران را

اتاقِ من پُر گنجشک می‌شود، کافی‌ست
کنارِ هم بکشم، ریزه ریزه‌ی نان را

ولی تو نیستی انگار، باز یادم رفت
که من تو را بکشم، دخترِ گریزان را

و بعد، دخترکِ آبرنگ می‌خواهد
که بر سرش بکشم زود چتری، ارزان را

نگاه می‌کند اما مرا نمی‌بیند
که رنگ داده‌ام آن گیسوی پریشان را

به گریه می‌افتد، دستمال می‌دهمش
که زود پاک کند چشم‌های گریان را

به راه می‌افتد، من دوباره با عجله
به سمتِ خانه‌ی خود می‌کشم خیابان را

و بعد، منتظرش می‌شوم که در بزند
و می‌کشم پس از آن میز و تخت و گلدان را

و چترِ خود را بر میز می‌گذارد و باز
به ساعتِ سفر از یاد می‌برد آن را

و دور می‌شود و تا من آسمانش را
از ابر پاک کنم، گم شده است باران را


#محمد_سعید_میرزایی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



مرد را فکر می کند یک زن:مرد ،یک روز یک عدد بوده است
بعد ،یک اسم ناتمام شده ،آخرین بار یک جسد بوده است
زن -بی آنکه بخواهد -این هفته ،مرد را منتظر می اندیشد
(مرد ،هر بار آمده راهش ،پشت یک اتفاق ،سد بوده است )
زن به فکر قرار می افتد ،می کشد یک چهار راه بزرگ
مرد ،گم کرده راه ،می آید ،زن ولی راه را بلد بوده است
زن به این فکر می کند هر روز،که به او مرد نامه بنویسد
مرد،هر بار نامه ای داده پاسخش دست رد بوده است
زن همیشه فقط برای خودش خانه ای فرض می کند در مه
جاده ای می کشد که مرد در آن "آن که هرگز نمی رسد "بوده است
زن که انگار بیشتر ،رویاست ،چمدانی پر از جهان دارد
قتل هایی که بی اثر مانده جرم هایی که بی سند بوده است
مرد را فکر می کند یک زن :مرد ،گنگ است -مرد غمگین است
مرد،بی آنکه فکر هم بکند خاطراتش همیشه بد ،بوده است


#محمد_سعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima




باید که خواب های تو نقاشی ام کنند
عکسی شوم برای تو نقاشی ام کنند
 
عکسی که من در آن بشوم رد پای تو
آن وقت کفشهای تو نقاشی ام کنند
 
(در باغ یک کتاب مصور)سوار اسب
پشت درختهای تو نقاشی ام کنند
 
تا من تو را بدزدم و در صفحه ای که هست
پایان ماجرای تو نقاشی ام کنند
 
گفتی که سوخت عکس عروسی ما،مگر
در مجلس عزای تو نقاشی ام کنند
 
کاش آن فرشتگان که گناه تو شسته اند
در خاطر خدای تو نقاشی ام کنند
 
آن دستها که قالی حسن تو بافتند
بر گرد بوریای تو نقاشی ام کنند
 
خون مرا به رنگرزان غمت دهند
بر جامه ی جفای تو نقاشی ام کنند
 
تا از بهشت سر برود برگ و میوه ام
یک دانه زیر پای تو نقاشی ام کنند
 
 ای کاشکی به مجلس تصویر مرگ تو
در بستر تو،جای تو نقاشی ام کنند
 
امشب کنار کاسه ی زهرم کشیده اند
فردا به کربلای تو نقاشی ام کنند
 
چون حلقه بر در حرمت با چهل کلید
همکاسه ی گدای تو نقاشی ام کنند
 
این بار اگر که قافله ام از عدم رسید
با (حلّه ی وفا)ی تو نقاشی ام کنند
 
چنگ و دفم به هوش بیارند و مست در-
صحن حرمسرای تو نقاشی ام کنند
 
آهنگران قهر تو خونم کنند و بعد
بر گونه ی حیای تو نقاشی ام کنند
 
قیچی بزن،تمام مرا تکه تکه کن
کاری مکن جدای تو نقاشی ام کنند
 
#محمد_سعید_میرزایی
کجاست جای تــــو در جمله‌ی زمـــان؟ کــــــه هنـوز...

که پیش از این؟ که هم‌اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟

و با چـــه قید بگویــــم کـــــه «دوستت دارم»؟

که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز؟

سؤال می‌کنـــــم از تـــــو: هنــــوز منتظری؟

تو غنچه می‌کنی این بار هم دهان، که هنوز

چقدر دلخـــــورم از این جهــــان بــــی‌موعود

از این زمین که بیایی... از آسمان که هنوز...

جهان سه‌نقطه‌ی پوچـــی‌ست خالـــی از نامت

پر از «همیشه همین‌طور»، از «همان که هنوز»

ولـــی تــــو «حتمـــاً»ی و اتفاق می‌افتـــــی

ولی تو «باید»ی، ای حسّ ناگهان! که هنوز...

در آستان جهـــان ایستاده چون خـــورشید

همان که می‌دهد از ابرها نشان که هنوز...

شکسته  ساعت و تقــــــویــــم  پاره‌پاره  شده

به جست‌وجوی کسی آن‌سوی زمان، که هنوز.

#محمد_سعید_میرزایی


@asheghanehaye_fatima
باید که خواب های تو نقاشی ام کنند
عکسی شوم برای تو نقاشی ام کنند
 
عکسی که من در آن بشوم رد پای تو
آن وقت کفشهای تو نقاشی ام کنند
 
(در باغ یک کتاب مصور)سوار اسب
پشت درختهای تو نقاشی ام کنند
 
تا من تو را بدزدم و در صفحه ای که هست
پایان ماجرای تو نقاشی ام کنند
 
گفتی که سوخت عکس عروسی ما،مگر
در مجلس عزای تو نقاشی ام کنند
 
کاش آن فرشتگان که گناه تو شسته اند
در خاطر خدای تو نقاشی ام کنند
 
آن دستها که قالی حسن تو بافتند
بر گرد بوریای تو نقاشی ام کنند
 
خون مرا به رنگرزان غمت دهند
بر جامه ی جفای تو نقاشی ام کنند
 
تا از بهشت سر برود برگ و میوه ام
یک دانه زیر پای تو نقاشی ام کنند
 
 ای کاشکی به مجلس تصویر مرگ تو
در بستر تو،جای تو نقاشی ام کنند
 
امشب کنار کاسه ی زهرم کشیده اند
فردا به کربلای تو نقاشی ام کنند
 
چون حلقه بر در حرمت با چهل کلید
همکاسه ی گدای تو نقاشی ام کنند
 
این بار اگر که قافله ام از عدم رسید
با (حلّه ی وفا)ی تو نقاشی ام کنند
 
چنگ و دفم به هوش بیارند و مست در-
صحن حرمسرای تو نقاشی ام کنند
 
آهنگران قهر تو خونم کنند و بعد
بر گونه ی حیای تو نقاشی ام کنند
 
قیچی بزن،تمام مرا تکه تکه کن
#کاری_مکن_جدای_تو_نقاشی_ام_کنند
 
#محمد_سعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima
❤️
ﺷﺐ ﺍﺳﺖ، ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﯼ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ، ﻧﺒﻨﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ، ﺑﺸﻨﻮﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ
ﺍﺗﺎﻕ ﻣﻦ ﭘُﺮ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ
ﮐﻨﺎﺭِ ﻫﻢ ﺑﮑﺸﻢ، ﺭﯾﺰﻩ ﺭﯾﺰﻩ ﯼ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ
ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ، ﺑﺎﺯ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ
ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﻢ، ﺩﺧﺘﺮ ﮔﺮﯾﺰﺍﻥ ﺭﺍ
ﻭ ﺑﻌﺪ، ﺩﺧﺘﺮﮎِ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﮐﻪ ﺑﺮ ﺳﺮﺵ ﺑﮑﺸﻢ ﺯﻭﺩ ﭼﺘﺮﯼ، ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺭﺍ
ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺮﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﺪ
ﮐﻪ ﺭﻧﮓ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺁﻥ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ، ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﻣﯽ ﺩَﻫَﻤَﺶ
ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﺪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ، ﻣﻦ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ
ﺑﻪ ﺳﻤﺖِ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺭﺍ
ﻭ ﺑﻌﺪ، ﻣﻨﺘﻈﺮﺵ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺰﻧﺪ
ﻭ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺰ ﻭ ﺗﺨﺖ ﻭ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﺭﺍ
ﻭ ﭼﺘﺮِ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯿﺰ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﺎﺯ
ﺑﻪ ﺳﺎﻋﺖِ ﺳﻔﺮ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﺁﻥ ﺭﺍ
ﻭ ﺩﻭﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺗﺎ ﻣﻦ ﺁﺳﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺍﺑﺮ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﻢ ، ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺳﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ...


#محمد_سعید_میرزایی
@asheghanehaye_fatima

و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟

که تا ابد؟
که همیشه؟
که جاودان؟
که هنوز...؟

#محمد_سعید_میرزایی