مرا به دنیا بیاور...تا بدانم
مرا به دنیا بیاور...مرا به دنیا بیاور!
تا بدانم در کدام زمین می میرم؟
و در کدام زمین
به رستاخیز زنده خواهم شد؟
سلام بر تو که آتش صبحدمان را بر می افروزی!
سلام بر تو
سلام بر تو...
آیا وقت آن نرسیده تا هدیه ای چند نثارت کنم؟
آیا وقت آن نرسیده تا به سوی تو برگردم؟
آیا گیسوانت دراز تر از عمر ما نیست؟
و دازتر از درخت ابر؟
که آسمان را به سوی تو می کشد،
تا زنده شود_
مرا به دنیا بیاور!
تا شیر سرزمین ها را از تو بنوشم
و بر بازوانت کودک بمانم
و کودک بمانم
_تا همیشه ی همیشه ها_
بسیار دیدمت، ای مادر من!
بسیار دیدمت
مرا بدنیا بیاور،
تا بر کف دستانت بمانم.
آیا همچنان وقتی به من مهر می ورزی،
می خوانی و بی بهانه گریه سر می دهی؟
مادرم!
دستانم را بر کمرگاه زنی از سراب گم کرده ام،
رمل رادر آغوش گرفتم،
سایه را در آغوش گرفتم،
اینک آیا می توانم بر گردم
به سوی تو / به سوی خود؟
مادرت مادری دارد،
انجیر باغ ابری دارد،
پس مرا تنها و سرگردان رها مکن!
دو دستت را می خواهم تا قلبم را ببرم.
مشتاقم به نان صدای تو
مادر!
مشتاقم به همه چیز
مشتاقم به خویش...
مشتاقم به تو.
#محمود_درویشترجمه
#عبدالرضا_رضایینیا#عزیز_روزهام @asheghanehaye_fatima