عاشقانه های فاطیما

#اوکتای_براهنی
Канал
Эротика
Политика
Музыка
Искусство и дизайн
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала عاشقانه های فاطیما
@asheghanehaye_fatimaПродвигать
791
подписчик
20,9 тыс.
фото
6,39 тыс.
видео
2,93 тыс.
ссылок
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا عشق گلایه دلتنگی اعتراض ________________ و در پایان آنچه که درباره‌ی خودم می‌توانم بگویم این است: من شعری عاشقانه‌ام در جسمِ یک زن. الکساندرا واسیلیو نام مرا بنویسید پای تمام بیانیه‌هایی که لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
@asheghanehaye_fatima


🔷#ارغوان_قاسم_نژاد در یادداشتِ خود:
"از قصه‌های حافظه تا غصه‌های فراموشی" در شماره‌ی ۶۷۱ #مجله‌_همشهری_جوان
می‌گوید:



...بعضی وقت‌ها خاطرات شبیه ماهی کوچکی در کف دست آدم است که به ناگهان سر می‌خورد و می‌پرد توی دریا. آن وقت آدم باید از میان تمامی ماهی‌های دریا، ماهی خاطره‌ی خود را پیدا کند. آدم‌های فراموشکار شبیه کسانی هستند که دنبال چیزی می‌گردند و مدام سرگردانند اما دلیلش را نمی‌دانند.۳۰ شهریور روز جهانی #آلزایمر بود. یکی از ترسناک‌ترین نام‌ها در دنیای پزشکی. حتی تصورش هم دردناک است، اینکه در حال خواندن همین جمله‌ی قبل باشید و بعد یادتان برود چه نامی می‌تواند اینقدر ترسناک باشد، و همین فراموشیِ لحظه‌ای باعث شود به اول خط برگردید. طبق آماری، در هر سه ثانیه در جهان یک نفر به آلزایمر مبتلا می‌شود. با صحبت درباره‌ی آلزایمر، ذهنم مرا ارجاع می‌دهد به یادداشت #اوکتای_براهنی درباره‌ی پدرش، #رضا_براهنی. او در این یادداشت از نگاه‌هایی می‌گوید که هیچ تصویری پشت‌شان وجود ندارد. نگاه‌هایی حیران و در عین حال بی‌روح. از آلزایمری می‌گوید که مثل توده‌ای سرطانی به مرور تمام حافظه را مبتلا می‌کند. او در این یادداشت مفصل توضیح داده که چقدر سخت است پدری مبتلا به فراموشی شود، آن هم در برهه‌ی تماشایی زندگی فرزندش. در جایی از این یادداشت می‌گوید: « تاسف اینجاست که او هرگز متوجه این نخواهد شد که من چه کاری می‌کنم! منِ جدیدم را ندیده، حافظه‌اش را از دست ‌داده است. حتی اندکی طعم موفقیت فرزندانش را نچشیده و این پرونده بسته ‌شده است .»
جدای از همین مسئله، شما فکرش را بکنید! رضا براهنی در حال خوانش بخشی از شعر « #نگاه_چرخان» است و می‌گوید: اما چه چشم‌هایی هان، انگار، انگار ... و بعد چشمانش را می‌بندد. می‌خواهد تصور کند که چشم‌های معشوقش در آن شعر چگونه بوده است. یادش می‌رود در آن شعر هر روز از گلفروشی امیرآباد یک شاخه گل می‎خریده، یادش می‌رود که مدام درباره‌ی چشم‌های معشوقش می‌گفته: انگار یک جفت خرما....
اکتای در قسمتی از این یادداشت نوشته است: «در آلزایمر یک متفکر و یک نویسنده‌ی این‌چنینی، خود یک تبعید است. تبعید به مغز خودش؛ با دری بسته رو به جهان؛ سلولی انفرادی است که در آن ساعت همیشه به ضرر مغز می‌چرخد.»




🔷قسمتی از شعر #نگاه_چرخان سروده‌ی #دکتر_رضا_براهنی:

همیشه وقتی که موهایم را از روی ابروهایم کنار می‌زنم آنجا نشسته‌ای،
بر روی برگ‌ها و در "درکه"
و باد می‌وزد و برف می‌بارد وَ من تنها نیستم،
هر روز از گل‌فروشی"امیر آباد" یک شاخه گل می‌خریدم تنها یک شاخه
_اما چه چشم‌هایی، هان! انگار یک جفت خرما...
_
و موهایم را از روی ابروهایم کنار می‌زنم آنجا نشسته‌ای
سیگار می‌کشم می‌خندی هر روز یک شاخه گل
آن‌گاه یاد زمان‌هایی می‌افتم که یک الف بچه بودم
و در زمستان‌های تبریز
کت پدرم را به جای پالتو می‌پوشیدم
و با برادر آبی چشمم از تونلِ برف‌ها تا راه‌های مدرسه را می‌دویدم
و می‌گریستم زیرا که می‌گفتند: این بُزمَجه در چشم‌های سبزش همیشه حلقه‌ی اشکی دارد
_ اما چه چشم‌هایی، هان! انگار یک جفت خرما..._

#رضا_براهنی