به تو نگاه کردم
به جزئیات زیباییات
رجهای مرموز گردنت
نفسهایت که میخانه را مه آلود کرده بود
قطرههای عرق که از میان موهایت میلغزیدند
و در پیراهنت گم میشدند
آرزو کردم
کاش پیراهن زاده شده بودم
اما نه
من " مسحور زیبایی " زاده شدم
نوزده
هجده
هفده
نه دیگر نمیتوانستم
دلم را جمع کردم
نزدیک شدم
و در گوشت فریاد زدم : میتوانم ببوسمت ؟
و تو مردد نگاه کردی
همین برایم کافی بود
منتظر نماندم پای کلمات به میان بیاید
چونان گرگی حریص
انگشتانم به موهای وحشیات شدند
لبهایم به گلویت شدند
و دلم
دلم مات مانده بود
نُه
هشت
هفت
هفت ثانیه به تحویل سال مانده بود
هفته ثانیه به لبهای تو
و من تمام لب بودم
از گذرگاههای گلویت بالا آمدم
به گونهات رسیدم
که بهشت زمین بود و بعد
لبهایت
لبهایت
لبهایت که شهوت بود
و آرامش بود
و فراموشی بود
نمیدانم چقدر طول کشید
بیست و پنج ثانیه یا بیست و پنج ساعت ؟
اما ایمان آوردم به معراج
که میتوان در بیست و پنج ثانیه
بسیار دید
بسیار دید
حالا به شهر خودم برمی گردم
کنار کلکین نشستهام
طیّاره تکان میخورد
خلبان میگوید
به تودهی ناگهانی مِه برخورد کردهایم
لبخند میزنم
چرا که میدانم
این مه ، از نفسهای ماست
هنگام عشقبازی
شاید هرگز تو را نبینم
اما غمگین نیستم
چرا که دریافتهام
دوست داشته باشم اما اصرار نکنم
عشق بورزم اما وابسته نشوم
چشمانم را میبندم
و خاطرهی آن شب را مرور میکنم
به تو نگاه کردم
به جزئیات زیباییات
#الیاس_علوی@asheghanehaye_fatima