عاشقانه های فاطیما

#آریا_صلاحی
Канал
Эротика
Политика
Музыка
Искусство и дизайн
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала عاشقانه های فاطیما
@asheghanehaye_fatimaПродвигать
791
подписчик
20,9 тыс.
фото
6,39 тыс.
видео
2,93 тыс.
ссылок
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا عشق گلایه دلتنگی اعتراض ________________ و در پایان آنچه که درباره‌ی خودم می‌توانم بگویم این است: من شعری عاشقانه‌ام در جسمِ یک زن. الکساندرا واسیلیو نام مرا بنویسید پای تمام بیانیه‌هایی که لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
@asheghanehaye_fatima


من،
بی هوا هوای تو کردم
عجیب نیست!
باید هوای تنگ مرا هم عوض کنی...



#آریا_صلاحی
@asheghanehaye_fatima



منم که مانده‌ام از شِکوه‌ی مدامِ خودم
چو برف، حرف نشسته‌ست روی بام خودم

پس از تو سخت و صبورم ولی نمی‌بخشم
برای حفظ عذاب تو و... دوامِ خودم

تو آخرین طلبِ شوکران من بودی
که ریختم ز سر سادگی به جام خودم

اگرچه من نکشیدم کشیده‌هایت را
که من هنوز نیفتاده‌ام به دامِ خودم

میان ما صد و شصت و سه سال فاصله‌است
تو پخته‌ی بدی‌ای، من هنوز خامِ خودم

بس است هرچه به تحقیر عادتم دادی
برو که ترک تو کردم، به احترامِ خودم...

#آریا_صلاحی
@asheghabehaye_fatima



منم که مانده‌ام از شِکوه‌ی مدامِ خودم
چو برف، حرف نشسته‌ست روی بام خودم

پس از تو سخت و صبورم ولی نمی‌بخشم
برای حفظ عذاب تو و... دوامِ خودم

تو آخرین طلبِ شوکران من بودی
که ریختم ز سر سادگی به جام خودم

اگرچه من نکشیدم کشیده‌هایت را
که من هنوز نیفتاده‌ام به دامِ خودم

میان ما صد و شصت و سه سال فاصله‌است
تو پخته‌ی بدی‌ای، من هنوز خامِ خودم

بس است هرچه به تحقیر عادتم دادی
برو که ترک تو کردم، به احترامِ خودم...

#آریا_صلاحی
@ShabeMahtab213

به جهان من که پا گذاشتي 
انگار کسي آن را برنامه ريزي کرده باشد 
آمدنش را نديده بودم 
به آنچه رخ مي داد آگاه نبودم 
اما حالا مي دانم به تو چه حسي دارم 
نمي توانم شرحش دهم ، نمي توانم انکارش کنم 
حس من به تو چيزي نوست 
چيزي غريب 
پيش از اين هرگز اين حس نداشته ام 
اما مي دانم ، مي دانم چه حسي به تو دارم 
کور بودم که نشانه ها را نديدم 
چرا که از من گذشتند 
هيچوقت فکر نمي کردم که بختي داشته باشم 
و از همه کمتر بخت عاشق شدن 
آنوقت ها نمي دانستم ، اما حالا مي دانم 
تو مرا به تمامي ديدي ، هر حرکتت حساب شده بود 
من اما نمي دانستم 
حالا مي دانم که چه حسي به تو دارم 
شايد نتوانم شرح اش دهم 
اما نمي توانم حسي که به تو دارم را انکار کنم...

#آماندا_سیلو_پاریس 
@asheghanehaye_fatima




حال و روز آنکه را امّید دادی دیده‌ای؟
دیده ای دنیای بعد از تو، چه با من کرده است
آخر همراهی حزب تو، حبسِ خانگی ست
هرکه در دام تو افتاده‌ست، عمری بَرده است

من که اهل این سیاست‌ها نبودم قبل تو
آمدی تا اغتشاش روزگار من شوی
سرنوشتم بوده کودک باشم و مَردی کنم
سرنوشتت بوده بی مهری کنی تا «زن» شوی

خالق انگیزه‌ی پرواز های پیش از این
ترک کردی تا بدون بال و پر حرکت کنم؟
بسته ام خود را به تختی که در آن باید تو را...
بسته ام خود را به تختی تا مگر ترکت کنم

آنچه بعد از تو برایم ماند، عمری بی کسی‌ست
هیبتی آشفته، جسمی خسته، چشمانی کبود
گاه گاهی هم نگاهی کن به این روح خمار
اعتیاد من به چشمان تو تفریحی نبود

با تمام ناسپاسی‌های عشقت ساختم
با تمام دلخوشی‌های دروغت، دلخوشم
مثل تهدیدی که باید مادران، فرزند را
گفته بودم بگذری از مرز، خود را می‌کُشم

روز و شب، این تختخواب آرامگاهم می‌شود
در پتو می‌پیچد و... یک گوشه چالَم می‌کُند
خواهشاً خاموش کن اخبار دنیا را، مگر
حال عالم بعد از این، فرقی به حالم می‌کند؟

کاش می‌کردم فقط پیش از همین آشفتگی
طعم لب‌های تو را یک بار دیگر امتحان
تا ابد آزار خواهد داد روحم را همین
ای تمام قول‌های «تا ابد با من بمان»

عشق تو، بعد از خودت در من هیولا می‌شود
هرچه با «بم» کرد روزی زلزله، آن می‌کُند
ظاهراً بی مشکلم، امّا دروناً مُرده‌ام
عشق یک شاعر، شبیه «ایدز» داغان می‌کند

یک طرف بی‌اعتنایی، یک طرف درماندگی
سهم من از رابطه با سهم تو یکسان نبود
پس کشیدی پای خود را هرکجا سختی رسید
عشق تو از ابتدا هم مرد این میدان نبود

من پس از یک عمر دل بستن به تو فهمیده‌ام
«عشق» ترکیب حماقت در هوس با سادگیست
تو به راه خود برو، من هم به بیراه خودم
انحراف از راه، تنها هدیه‌ی دلداگی ست...




#آریا_صلاحی
@asheghanehaye_fatima



حال و روز آنکه را امّید دادی دیده ای؟
دیده ای دنیای بعد از تو، چه با من کرده است
آخر همراهی حزب تو، حبسِ خانگی ست
هرکه در دام تو افتاده ست، عمری بَرده است
.
من که اهل این سیاست ها نبودم قبل تو
آمدی تا اغتشاش روزگار من شوی
سرنوشتم بوده کودک باشم و مَردی کنم
سرنوشتت بوده بی مهری کنی تا «زن» شوی
.
خالق انگیزه ی پرواز های پیش از این
ترک کردی تا بدون بال و پر حرکت کنم؟
بسته ام خود را به تختی که در آن باید تو را...
بسته ام خود را به تختی تا مگر ترکت کنم
.
آنچه بعد از تو برایم ماند، عمری بی کسی ست
هیبتی آشفته، جسمی خسته، چشمانی کبود
گاه گاهی هم نگاهی کن به این روح خمار
اعتیاد من به چشمان تو تفریحی نبود
.
با تمام ناسپاسی های عشقت ساختم
با تمام دلخوشی های دروغت، دلخوشم
مثل تهدیدی که باید مادران، فرزند را
گفته بودم بگذری از مرز، خود را می کُشم
.
روز و شب، این تختخواب آرامگاهم می شود
در پتو می پیچد و... یک گوشه چالَم می کُند
خواهشاً خاموش کن اخبار دنیا را، مگر
حال عالم بعد از این، فرقی به حالم می کند؟
.
کاش می کردم فقط پیش از همین آشفتگی
طعم لب های تو را یک بار دیگر امتحان
تا ابد آزار خواهد داد روحم را همین
ای تمام قول های «تا ابد با من بمان»
.
عشق تو، بعد از خودت در من هیولا می شود
هرچه با «بم» کرد روزی زلزله، آن می کُند
ظاهراً بی مشکلم، امّا دروناً مُرده ام
عشق یک شاعر، شبیه «ایدز» داغان می کند
.
یک طرف بی اعتنایی، یک طرف درماندگی
سهم من از رابطه با سهم تو یکسان نبود
پس کشیدی پای خود را هرکجا سختی رسید
عشق تو از ابتدا هم مرد این میدان نبود
.
من پس از یک عمر دل بستن به تو فهمیده ام
«عشق» ترکیب حماقت در هوس با سادگیست
تو به راه خود برو، من هم به بیراه خودم
انحراف از راه، تنها هدیه ی دلداگی ست....




#آریا_صلاحی