گیلاسهای بسیاری را تنگ دریدهام
اما هیچکدام بوسه اول بار نمیشود :)))
تابستان بود
تابستان ِبلند
تابستان ِتنبل
و تابستان، گردهای شهوتش را بکفایت پاشیده بود.
آن بالا، دور از شهر و آدمیانش
از تاکسی پیاده شدیم
و در گندمزار رازدار، گم شدیم
و آنجا
بوسیدیم یکدیگر را
برای اولین بار بوسیدیم.
سپس زبانم - گوزن ِهوسباز -
از درهها و کوههای گردنت سرازیر شد
به دشت خامُش سینهات رسید
و از دو انجیرِ تازه جوان، سیر نوشید..
پایینتر از پس گندمزارِ پوستت،
استخوانهای دندههایت پدیدار بود
- یک، دو، سه، چهار...
و صدای پیانو از دور میآمد
گفتی: «لابد باخ است. برای ما مینوازد!»
خندیدیمب غایت معصومیت و غایت شهوت خندیدیم.
اطرافمان مورچهها، بار شهوت میبردند
موسیچهها شهوت میخواندند
و همهچیز شهوت بود.
تابستان بود
اوج تابستان
تو بودی
من بودم
و دریدنِ جانِ زردآلوها
گیلاسها
انجیرها
و البته صدای آن پیانوی مرموز.
#الیاس_علوی@asheghanehaye_fatima