✨نور بود و نور که میتابید. خانهی مرد یهودی غرق نور شدهبود.
اول وحشت کرد: "نکند گرویی مرد مسلمان آتش گرفته است؟"
کمی نزدیکتر شد.
نه! چشمه چشمه نور سپید بود که از آن چادر مشکی میجوشید.
طاقت نیاورد. رفت سراغ قوم و خویشهای یهودیاش. گرداگرد پارچه سیاه که دیگر سیاه نبود حلقه زده بودند.
- این پارچه مال کیست؟
- مال داماد پیغمبر است. پول نداشت گندم از من بخرد، چادر زنش را گرو گذاشت پیشم در ازای مشتی گندم.
- راست میگویی؟ این واقعا چادر فاطمه است؟ دختر پیامبر اسلام؟
-راست میگوید. من هم دیده بودم زنان مسلمان از این پارچههای سیاه به سر میاندازند...
فردایش مسلمان شده بودند. همهشان.
✍احسان تیموری
#فاطمیه #داستان_معنوی ✈️ @asemani114