عشق چیست؟
شادی رفته و غمِ آمده.
عاشق کیست؟
دَمی فرو شده، جانی بر آمده.
دیده آنکه بدوست آمده؛ نزدیک کس نیامده. هر که در این راه قدم نهاد واپس نیامده، از دوست نشان و از عارف جان، آری دوست نیست بجان گران.
الهی آنچه بر سر ما آید بر سر کس نیاید دیده ای که به نظارهی تو آید هرگز باز پس نیاید.
اصل وصالِ دِلست و باقی زحمتِ آب و گل، میان گوش و علم توحید راه تنگ است و از همراهی آب و گل زبانرا ننگست.
از خویش رسته را دامنِ فضل در چنگست.
عشق آمد و شد چه خونم اندر رگ و پوست، تا کرد مرا تهی و پر کرد زِ دوست. اجزای وجودم همگی دوست گرفت، نامی است زِ من بر من و باقی همه اوست.
#خواجه_عبدالله_انصاری#رسائل_جامع @arturmia🍁