#شعرافتاده است روی زمین درد میکشد
پایش شکسته زیر فشار شکنجه ها
با تازیانه روزه ی خود باز می کند
مردی که مانده بین حصار شکنجه ها
کنج سیاه چال به این فکر می کند !
معصومه ام میان مدینه چه می کند؟
دارد مدام پهلوی او تیر می کشد
از بس که یاد فاطمه و کوچه می کند
لحظه به لحظه چهره ی او زرد میشود
جسمش به زیر بار بلا تیر می کشد
با دستهای بسته ی خود روی خاک ها
تصویر یک جراحت زنجیر می کشد
اینجا اگرچه حرمت او را شکسته اند
اما چه خوب شد که کنارش کسی نبود
با روضه های عمه خود گریه می کند
وقتی که دست بسته کنارش سکینه بود
☑️ کانال رسمى
#حاج_منصور_ارضى@hajmansourarzi