هر شب یک
قسمت 😉#داستان_بلند#خاله_سوسوله (داستان اراکی)
(نوشتۀ همشهریمون؛
#رضا)
#قسمت_بیست_و_ششم@ArakiBasshttps://telegram.me/ArakiBass/58ادامه از قبل...
صدای ضجه موره ھای خانمھا از دور گھگداری به گوش ميرسيد
و بلافاصله دوباره سکوت بود
و سکوت
نرگس با صدای گرفته
و آرومی رو به سارا کرد
و پرسيد: چی شده؟ اتفاقی افتاده؟ از من ناراحتيد؟
قبل از اينکه سارا چيزی بگه من پريدم وسط
و گفتم: بوع! ُ خو معلومه ديه عمممه قاسم مرده ديه! آدم ناراحت ميشه
@ArakiBassسارا رو کرد به نرگس
و گفت: چی شد؟ مامانت اينا چی شدن؟
ھنوز نرگس جواب نداده بود که باز من پريدم وسط
و گفتم: چطو تو با مامانت اينا نرفتی؟ دوباره ورگشتی اينجو؟
يھو نيما که نشسته بود يه گوشه کنار قبر بابابزرگ، بلند شد
و گفت: خب بھتره ھر چارتايی مون به يه سمتی بريم تا زودتر پيداش کنيم !
من به زور آب دھنم را قورت دادم
و مکث کردم که چی بگم که نرگس پرسيد کی را پيدا کنيم؟
من: آم شابون! دريم دمبال آم شابون ميگرديم! نيديش؟
سارا
و نيما يه پوز خندی زدن
و نرگس با دلخوری پرسيد: آم شابون ديگه کيه؟
صدای آشنای آم شابون از پشت يه درخت کوتاه کاج به گوش رسيد که گف: مونا ميگن ديه
@ArakiBassنيما سريع سلام داد
و بعد سارا
و نرگس سلام دادن
و آم شابون با مھربونی جوابشون را داد
و کمی نزديکتر ما اومد. يه جعبۀ شيرينی را سر
و ته دستش گرفته بود
و تکون که ميخورد از صداش معلوم
بود چيزايی مثل شکلات
و آبنبات بايد توش باشه. ميخواست حرف بزنه که من ازش پرسيدم: آم شابون قبر عممه قاسم چطو شد؟
آما شابون: قبر ھميشه آمادعه! جنازه بيار قبر تعويل بگير (کاملا معلوم بود با بی اعتنايی جواب ميداد
و مشخص بود اصلن نميدونست راجع به کی
و چی حرف ميزنيم - )
و ادامه داد: کی باشه يکی از ايينا نيصيب ما شه زودتری راحت شيم
سارا
و نرگس تحت تاثير قرار گرفته بودن
و نيما ھم دوست داشت حرفی بزنه ولی نميدونست چی بگه
@ArakiBassمن: آم شابون راسسسه ميگن وختی جنازه عا مياللن توی قبر
و خاک ميريزن روش
و وختی ھمه ماخان برن يه دفه جنازا وخميسه
و سرش ميخوره به خاکا
و سنگا
و اونوخته
و ديه واقعن ميممميره؟؟؟
نوچ
و نوچ کردن سارا
و نيما با مکث ھای ھف ھش ثانيه ای بلند شد
و به نشانۀ اعتراض لباشون را گاز ميگرفتن
و به من چش غره ميرفتن
آم شابون: والا نمدونوم عزيزوم! مو ناممممموووردم تا حالا! وگنه برت تعريف ميکردوم - ولی جنازه عا به پعلو ميخوفتونن توی قبر
و دس
و پاش توی کفن بسته عه! اگه خواسته باشه عوم ديه نمتونه تکون
باخوره! ديه وخسسسه چطو کنه؟
ھمينجوری که آم شابون کلمۀ کفن را آورد من يه ترس عجيبی ريخت توی ذھنم - ترس از جھنم
و دروغ گفتن
و گم کردن کتاب نرگس
و بعضی وقتا اذيت کردن مامان
و سارا
و ھمسايه ھا
و خلاصه حس ميکردم ضربان قلبم تند
و تندتر ميشه
و ديگه حرفای آم شابون را نميشنيدم ...
@ArakiBassدلشوره داشتم
و انگار به صورت خيلی سريع احتياج داشتم برم دستشويی! که پريدم باز وسط حرفا
و رو کردم به نيما
و پرسيدم: دسشويی عاش اوووطرفه! نی؟
نيما: حالا يه دقه خودت را نگه دار الان ميريم خونه - اينجا تر
و تميز نيست که
آم شابون: باع! بچچه اذيت ميشه!!! بل بره چُـــرشا باکنه
و بيا بچچکی
بعد رو به من ادامه داد: ھموو گوشه بغل اووو ساختمونه عه
@ArakiBassسارا: من باھات ميام. پاشو بريم
نرگس: منم ميام
نيما: ای بابا. نميخواد من ميبرمش
و ميام
آم شابون: بيا عزيزوم مو درم ميروم اوووطرف بيا ببرومت
خلاصه ھمراه با آم شابون راھی دستشويی شدم
و نيما ھم چندين قدم عقب تر، طوريکه ھم سارا
و نرگس را زير نظر داشته باشه
و ھم من را نگاه کنه، خلاصه داشت نظارت ميکرد
ادامه دارد...
قسمتهای قبلی را ار اینجا دنبال کنید
👇👇https://t.me/ArakiBass/10174👆🏻👆🏻👆🏼👆🏻👆🏻@ArakiBass