#مراسم_مذهبی_استان_مرکزی#اراکمقدمه :
حدود 170-160 سال پیش ، در نزدیکی شهر اراک ، 8 قلعه وجود داشته که مهمترین شون حصار و قلعه بوده، بین این دو قلعه بر سر آب، جنگ در می گیره و فردی به نام خداداد از حصار کشته می شه، درگیریها به خونخواهی از خداداد بالا می گیره، تا جایی که دولت، بارها برای پایان دادن به این نزاعها، قشون می فرسته، اما هیچ کدوم از این قشونها نمی تونند غائله رو ختم بخیر کنند، سرانجام فتحعلی شاه، به یوسف خان گرجی ماموریت میده، هر طور شده این جنگ رو تموم کنه، یوسف خان در نزدیکی این قلعه ها، شهر زیبایی به نام سلطان آباد تاسیس می کنه که بعدها اسمش رو میذارند عراق (در سال 1317 شمسی نام عراق،به اراک تغییر یافت ).
در شهر عراق اصول شهرسازی کاملا رعایت شده و بازار و خیابونهای موازی این شهر، توسط کوچه ها و گذرها به هم وصل شده بودند، ساخت شهر حدود 10 - 20 سال طول کشیده و بعد از این مدت ، یوسف خان قلعه ها رو خراب می کنه و اهالی قلعه ها رو مجبور می کنه، در شهر جدید ساکن بشن و صد البته که حواسش جمع بوده که قلعه ای ها و حصاری ها نزدیک هم نباشند! بازار که در وسط شهر بوده به منزله ی حد فاصلی بین این دو گروه واقع شده و جالب اینکه قلعه ایها و حصاریها برای اینکه با هم رو در رو نشن حتی حموم و مسجد و قبرستونشون رو از هم جدا می کنند! دعوای قلعه ایها و حصاریها تا حدود 40 سال پیش هم ادامه داشته ولی الان فقط اسمی از این دو گروه مونده، طوری که جوونها اصلا چیزی در باره ی قلعه و حصار نمی دونند و مردم این دو قلعه الان در سراسر شهر پراکنده شدند و دیگه معلوم نیست کی حصاریه و کی قلعه ای! (گواهش این که من حصاری ام و همسرم قلعه ای، اما هر دو داریم زیر یک سقف زندگی می کنیم البته من تعهد نمی دم که به خونخواهی خداداد، بلایی سر همسرم نیارم ! )
😀عزاداری در اراک :
وقتی من بچه بودم تقریبا بیشتر روزهامون مثل هم بود، به جز ایام عید نوروز و دهه ی اول ماه محرم!
ماه محرم که از راه می رسید، ما بچه ها بی صبرانه منتظر فرا رسیدن ایام تاسوعا و عاشورا بودیم، در تمام روزهای دهه ی اول محرم، بازار تعطیل بود و هیاتها و دسته ها در بازار شهر به سینه زنی می پرداختند، همسرم که از من بزرگتره، وقایع گذشته رو بهتر از من به یاد میاره و میگه تو بازار صبحها قلعه ای ها عزاداری می کردند و عصرها حصاری ها.
روز عاشورا ما صبح زود از خواب بیدار می شدیم برای اینکه بریم بازار و جا بگیریم. از ساعت 8 تا 10 صبح، حصاریها با علم و کتل و چلچراغ وارد بازار می شدند و از ساعت 10 تا 12 قلعه ای ها! هر کدوم از این دو گروه سعی می کردند، برای اینکه روی اون یکی رو کم کنند، چلچراغها و علامتهای بزرگتری حمل کنند و جمعیت بیشتری رو در هیاتها و دسته های خودشون جا بدن.
جوونها زیر بار این چلچراغها خم می شدند و چند تا جوون دیگه مواظب بودند که تعادل کسی که زیر چلچراغه به هم نخوره، دسته ها با خودشون شتر می آوردند و مردم شترها و چلچراغها و علامتها رو می شمردند تا در پایان روز قضاوت کنند، امسال حصاریها گل کاشتند یا قلعه ای ها!
گذشت و گذشت تا رسیدیم به سال 57 ! 7-8 سالی بود که دسته ها به جای اینکه داخل بازار حرکت کنند در خیابونهای شهر حرکت می کردند، تا قبل از سال 57 ،محرم برای من حکم یک نمایش بزرگ و مهیج رو داشت، اما سال 57 من تازه معنا و مفهوم قیام امام حسین(ع) رو درک کردم.
سال 57 عزاداری از شکل معمول خارج شد و زن و مرد بدون علامت و چلچراغ و زنجیر به عزاداری و شعار دادن پرداختند، شعارها همه برگرفته از واقعه ی عاشورا بود، مردم در این عزاداریهای پرشور، خودشون رو در سپاه امام حسین (ع) می دیدند و طرفداران و حامیان شاه رو در سپاه یزید! من بعد از گذشت این همه سال، هر وقت به اون راهپیماییها فکر می کنم، یاد مشت های گره کرده ی مردم و شعارهای کوبنده ی اونها و پا بر زمین کوبیدنهاشون می افتم.
الان عزاداری مردم شهر ما، تفاوت آنچنانی با عزاداری شهرهای دیگه ی کشورمون نداره ، عزاداری تو خیابونها برگزار می شه و در روز عاشورا مقصد تمام دسته ها به طرف مصلی بزرگ شهر و امامزاده و مسجد سید هاست ، عصر هم بعضی از دسته ها و هیاتها به مزار شهدا میروند و اونجا عزاداری می کنند .
📚سرکارخانم بهادری
📸مجید نوری گرامی
🆔@markazitourist🆔@ArakiBass