#من_غذا_نمی_خواهمسر بریده آقا را که میان تشت بود، در طبقی گذاشتند، چیزی روی آن کشیدند.
یک وقت زینب (س) دید از در خرابه چند غلام با یک طبق دارند می آیند.
بی بی دوید جلو. مسئول تمام زنها بی بی است.
گفت: این چیست؟
گفتند: سر حسین است
گفت: برای چه سر آقا را این وقت شب آوردید؟
گفتند: امیر دستور داده ببرید که بچه آرام بشود.
گفت: سر را برگردانید. من بچه را آرام می کنم.
بی بی می دانست چه فاجعه ایی می شود. گفت: از من بخواهید. من بچه را آرام می کنم. من خرابه را آرام می کنم.
گفتند: امیر دستور داده، باید اجرا بشود.
آمدند طبق را جلوی بچه گذاشتند زمین.
اینقدر اطفال امام حسین (ع) گرسنه بودند، بچه خیال کرد غذا آوردند او را آرام کنند.
گفت: عمه! من غذا نمی خواهم.
دیگر کار تمام شده بود، مجالی برای مخفی کاری نبود.
زینب (س) گفت: عزیزم! مقصودت زیر سرپوش است.
بچه می فهمد که عمه حرف بیخود نمی زند. مقصود من را عمه نمی داند چیست؟! من بابایم را می خواهم، می گوید زیر سرپوش است!!
#استاد_سید_علی_نجفی #شرح_دعای_عرفه @msaliagha