تکههای صحبتهایم در کافه گلکسی قزوین
۳- رمبو نکتهی بسیار مهمی را در کیمیای کلمه میگوید: «بر خود میبالیدم شعری میسازم که یک روز برای همهی حسهای پنجگانه قابل خواندن خواهد بود.»
اینجا او از زبان تصویری میگوید. مغز ما با حسهای پنجگانه، یعنی بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی و لامسه، راحتتر و ملموستر میتواند ادراک کند. ایدهها و معناها، که شعر از آنها ساخته میشود، باید به کمک زبان ادراک شوند. زبان هم تواناییها و ظرفیتهایش در انتقال معناها محدود است. کلاً مغز با معناها و انتزاعیات چندان راحت نیست. رمبو این را خوب فهمیده بود. اینکه میگوید برخود میبالیده است که شعری میسازد که برای حسهای پنجگانه قابل ادراک باشد، در واقع میخواسته شعری بگوید که زیاد وابستهی معناها نباشد. این را مولوی هم گفته است:
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم
باید گفت رمبو واقعاً هم در این کار موفق بود! شعرهای بسیاری نوشت که بدون این که لازم باشد معناهایش را بفهمی، احساسهایش را به خوبی میتوانی ادراک کنی!
اما انگار خودش به این حد از موفقیت راضی نبوده است. در همان فصل هذیانهای ۲، شعرهایی را میآورد که میخواسته است شعرهایی باشند که با هر حسی بشود ادراکشان کرد. اما در یکی از آنها چنین چیزی میگوید: «من طلا میدیدم و نمیتوانستم بنوشم، / گریه میکردم.» ظاهراً به خاطر این بوده است که از شعر هم سرخورده میشود.
دیگر اینکه، انگار میخواسته است از همهی شاعرها هم بالاتر قرار بگیرد. اینکه میگوید میخواستم شعری بگویم که فقط خودم مترجمش باشم، یعنی هیچ شاعری نتواند آن را بازسرایی کند. اما به خاطر محدودیتهایی که در زبان هست، شاعران بزرگ نمیتوانند از یکدیگر بالاتر قرار بگیرند. هیچ شاعر بزرگی نیست که هیچ شاعر دیگری در حد او بزرگ نباشد. هر شاعر بزرگ جهانی را که در نظر بگیری، شاعران بزرگ دیگری هم هستند که همسطح او باشند. رمبو در عرض فقط سه سال، آن هم وقتیکه هنوز کودک بود، توانست خودش را تا سطح غولهایی مثل ورلن، بودلر و مالارمه بالا بکشد. پیش از او، هیچ گاه چنین چیزی در دنیای شعر اتفاق نیفتاده بود. بعد از او هم بعید است اتفاق بیفتد. اما ظاهراً غرورش بیش از اینها بوده است. نمیتوانسته است بببیند کسان دیگری هم هستند که کم و بیش میتوانند در سطح او قرار بگیرند!
عباس پژمان
@apjmn