در صد سال اخیر، پیشرفتهای درخشانی در درکِ عالم کردهایم. اکنون قوانینی را میشناسیم که بر همهی اتفاقات حاکم هستند؛ همهی اتفاقات بهجز آنهایی که در افراطیترین شرایط رخ نمیدهند؛ شرایطی مثل مبدأ عالم یا سیاهچالهها. به اعتقاد من، نقش زمان در آغاز عالم کلید نهاییِ حذفِ نیاز به یک اَبَر طراح است و نشان میدهد که عالم چگونه خود را بهوجود آورد.
وقتی به گذشته و به لحظهی مهبانگ باز میگردیم،. کیهان کوچکتر و کوچکتر و کوچکتر میشود تا بالاخره به جایی میرسیم که کل عالم، فضایی آنقدر کوچک است که عملاً یک سیاهچالهی بیش از حد کوچک و بیش از حد متراکم و واحد است. و درست مثل سیاهچالههای امروزی که در فضا شناورند، قوانین طبیعی چیزی خارقالعاده را الزامی میکنند. به ما میگویند که خودِ زمان باید اینجا متوقف شود. نمیتوانید به زمانی پیش از مهبانگ برگردید چون زمانی قبل از مهبانگ وجود نداشته. از دید من، این یعنی احتمال وجود خالق نیست، چون زمانی برای وجود خالق نبوده است.
مردم پاسخِ پرسشهای بزرگ را میجویند، مثل اینکه چرا اینجا هستیم. انتظار ندارند پاسخ ساده باشد، پس حاضرند کمی تلاش کنند. وقتی از من میپرسند آیا خدائی عالم را خلق کرده، میگویم خودِ پرسش بیمعنی است. قبل از مهبانگ زمان وجود نداشت، پس زمانی نبود که خدا در آن زمان عالم را خلق کند. مثل این است که نشانی لبهی زمین را بپرسید. زمین کروی است و لبه ندارد، پس جستوجوی آن عبث است.