در بزرگسالی لحظهای هست که به تنهایی محض میرسی. هیچ حامی و پناهی وجود نداره. کسی پول نیازهات رو نمیده. کسی نگران آیندهت نیست. کسی برات شام گرم نکرده. فقط تویی که باید از صفر شروع کنی و گاهی حتی از منفی صفر.
گفت ایراد تو چیه؟ گفتم زیاد فکر میکنم، خیلی، بینهایت، به هر چیز مسخرهای بارها و بارها، مخصوصا اگه برام اهمیت داشته باشه، درون خود میریزم و بدتر از همه نمیتونم هیچکدوم از اینها رو بگم، و در نهایت میدونم همین نابودم میکنه.