🔴 روزشمار بیماری
#کرونا در
زندان زنجان به قلم
#نرگس_محمدی ▪️نرگس محمدی نایب رئیس و سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر، در یادداشتی از
#زندان_زنجان به تشریح سناریوی مشترک نمایشی
زندان زنجان و صدا و سیما در ویزیت پزشکی او در
زندان پرداخته است و با تاکید بر ابتلای خود و یازده زندانی دیگر به بیماری کرونا، از نبود امکانات بهداشتی و تغذیه سالم و مهمتر از همه از تهدیدهای جنسی در
زندان سخن گفته است.
▪️نامه نرگس روزهای بیماری او را با جزئیات شرح میدهد. تلویزیون ایران با نصب دوربین مخفی و فیلمبرداری پنهانی از نرگس، و
زندان زنجان با تزریق سرم و تقویت او پیش از معاینه نمایشی به راه انداختند تا در برنامه بیست و سی او را به دروغ متهم کنند. آنها حتی جسارت روبهرو شدن با او و پرسیدن شرایطش در
زندان را نداشتند.
شرح نامه نرگس در توییتر بهاره هدایت، زندانی سیاسی سابق منتشر شده است که آن را بازنشر میکنیم.
▪️▪️روایت
#نرگس_محمدی از ابتلا به کرونا در
زندان زنجان:
▪️۱۵ تیر: ۱۲ زندانی کرونایی در بند هستیم. از چند روز پیش که بیماری محرز شد، چند نفر سالم را از ما جدا کردند. مطلقا هیچ امکاناتی و هیچ رسیدگی پزشکی در بند نیست. حتی ژل شستشوی دست نداریم. فقط پروفن میدهند. نا و رمق نداری احساس میکنم از زانو به پایین مطلقا فلجم. نفسم بالا نمیآید. درد وحشتناک. طاقتم طاق شده. همهمان همینطوریم. فکر کنم دیگر تمام است. تا صبح نمیمانم. بالاخره دارد اتفاق میافتد. یک لحظه کیانا را تصور میکنم. انگار رفتهام توی جلد کیانا.
▪️تلخی شنیدن خبر مرگِ مادرِ زندانیِ دور از دسترس تا مغز استخوانم میرود. کیانا نباید این لحظه را تجربه کند. باید زنده بمانم. این نگهبان گفته بود دکتر میآورد، پس کو؟
▪️امروز یک ماسک به هر کدام ما دادند. ژل شستشوی دست را که مدتها التماس میکردیم و نمیدادند، بالاخره دیروز با پول خودمان خریدند و دادند. فقط ۳تا.
حال عمومیمان افتضاح است. رمقمان رفته. نمیتوانم راه بروم. دستم را به تختی که ۳۰ سانت از زمین فاصله دارد میگیرم و خودم را میکشم توی تخت.
▪️۲۳ تیر: تهوع. استفراغ. بیرمقی. حس بویاییمان هم از بین رفته. دارم فکر میکنم این بیماری از آن سه تا عمل جراحیای که کردم سختتر است. هر کاری کردم زورم نرسید پایم را بگذارم زیر پتو. یکی از پرسنل آمد کمک کرد تا رفتم زیر پتو. فکر کنم او هم مثل خودم ترسید. گفت دکتر خبر میکند.
▪️۲۴ تیر: دیروز هم دکتر نیامد. اما امروز آمدند گفتند دکتر آمده بیا برو. گفتم رمق ندارم. گفتند اجباریه. با مصیبت و کشانکشان خودم را میرسانم به اتاق دکتر. همان دکتری است که موقع انتقال به
زندان زنجان من را تحویل گرفت. دیگر اینجا ندیده بودمش. دستم را گیر میدهم به صندلی و مینشینم.
▪️دکتر حالم را میپرسد. میگویم رمق ندارم، یک کاری کنید رمقمان برگردد. میگوید: نفس عمیق! نفس وسط سینهم گیر میکند. به سرفه میافتم. ریههایم درگیر شده. دکتر نسخه مینویسد. سرم و ب.کمپلکس و یک آمپول ۱۰ سیسی که نمیدانم چیست. به زحمت از جا بلند میشوم و میآیم توی بند.
پرسنل میگویند دارویت را
زندان ندارد. باید از بیرون تهیه کنیم. کاش میگذاشتند دو روز غذای درستی بخوریم جان بگیریم. غذا اینجا افتضاح است. خرید از
زندان هم از آن بدتر. از دی تا فروردین یادم هست فقط ۴ بار از فروشگاه
زندان توانستیم خرید کنیم. اجازه خرید از بیرون هم نمیدهند.
▪️۲۵ تیر: دیشب آمدند سرم زدند. آمپولها را هم تزریق کردند. مسئول خرید میگفت آن آمپولت را توی هیچ داروخانهای در
زنجان پیدا نکردیم. مجبور شدیم برویم از فلانجا بگیریم.
▪️دوباره دکتر آمده. میگویند برای محمدی اجباری است، باید بیاید. بهتر از دیروزم. داروها اثر کرده. دکتر میپرسد:
▪️حالت چطوره؟ «خوبم». خانم زندانبان میگوید: از دیشب که آن سرم را بهش زدیم حالش بهتره. دکتر میگوید: نفس عمیق! به سرفه میافتم.
▪️برمیگردیم. نه به بند. به کارگاه قالیبافی. چرا؟!.. همبندیهای بیمار را هم آوردهاند. نمیگذارند کسی برود بیرون. بچهها حالشان خوب نیست.
▪️بعد چند ساعت برمیگردیم داخل بند. خبر ۲۰:۳۰ را آنجا میبینیم. حتی نکردهاند ژل شستشو را با خودشان بیاورند. از توی وسایل خودم برداشتهاند. تازه میفهمم دکتر رفتن اجباری برای چه بود. و اینکه فیلم دیروز قابل پخش نبوده بس که بدحال بودم. با سرم و آمپول سر پایم کردند تا فیلم بگیرند. تازه همان را هم نتوانستند کامل پخش کنند. سرفه امان نمیداد. حرف زندانبان خودشان هم قابل پخش نبود!
▪️یکی از این زنهای بیمار، چوپان است. یکی دیگر دختر چوپان. اینها فقیر نیستند. این چیزی که آنها در آن هستند، فقر نیست، فراتر از فقر است. از رویشان خجالت میکشم.