خسته و بی آشیان و شوکه، در این منجلاب
دست و پا می زد ولیکن
منجی اش در خواب بود!
خواست فریادی برآرد
ناله اش در نطفه مُرد
نیمه جان برخاست امّا
قاصر و بی تاب بود
ناتوان و دردمند و بی کس و آزردهِ دل
پرسه می زد در خلالِ کوچه و پس کوچه ها
با تنی رنجور و نالان
با دلی شوریده حال
می گذشت از خانه ها، کاشانه ها، ویرانه ها...
#زیبا_قدک_ساز مجموعه شعر
#صدایم_کن به زودی ...
#نشر_آناپنا @anapanapub