در شهرم!
شهر پر است از سربازهای مسلح،
که به فاصلهی ده متری،
دو به دو و گاهی سه به سه در گوشه و کنارهها ایستادهاند!
سیناهای سر تراشیده
که عشق به ویسواوا را،
به چکمه و لباسهای خالخالی ببری معامله کردهاند!
دو روز از اتمام انتخابات گذشته است،
مردم به جبر همیشگی تاریخ،
به ضمیر تبدیل میشوند،
و ضمیرها
با همهی خوبیها و بدیهاشان
خود را در هزار توی مصلحت
مستتر میکنند!
ماهیهای هراسان از انفجار دینامیت تبلیغات!
دور میزند کوسهی وحشت
در لایهی بالای آبها
و ماهیها هستند و نیستند!
احساس میکنم به سردخانهای برای شناسایی یک جسد میروم!
ما بیشتر عمرمان را ترسیدهایم!
"ما میترسیم پس هستیم" !
ما بی هیچ جرم و گناهی میترسیم!
خوبیمو میترسیم!
خوبترینیم و میترسیم!
دموکراسی مثل پیتزا به معدهی ما ناسازگار است
هیچ حرمتی ندارد آدمی!!
...سبد بیاور و خورشید را زیر سبد پنهان کن!
کجای شهرم؟
کجای تاریخ؟
کجای زمان؟
...
#حسین_پناهی #نامههایی_به_آنا۲@anapanapub