#روزگار عجیبی ست #طلوع غریب و #شبی که تا #زندگی#نفس می کشد عهده دار کشیدن #تابوت زخم های من است #باد هم که #ستم کند و بوزد #دریا هم که جانش به لب رسد و #طوفان کند #شکوه آشفتگی من را به تصویر می کشد به گمانم #رسم ساحل نشینی است راهی ندارم باید برخیزم #باید کوچ کنم تا شکل دیگری از رویا را خلق کنم تا #رویش جوانه ها تا زندگی کردن یک #درخت...