پینوشت ۱: اسب تورین آخرین ساختهی بلاتار، شاید زیباتر از هر فیلمی توانسته مفهوم "تکرار یکنواخت در زمان" را به ما نشان دهد. عجیب آنکه لااقل برای من دیدن این تکرارها که شامل هر روز از خواب بیدار شدن و آب آوردن از چاه و خوردن سیبزمینی روی میز چوبی است، احساس پوچی و ناامیدی را برنمیانگیخت! تو گویی در عمق این تکرار، بلاتار توانسته همچون نگاه معناداری که در سکوت رخ میدهد و از هزار سخن پرمعناتر است، چیزی را کاملا شهودی به مخاطبش منتقل نماید که او یا من را دچار ملال ننماید. این حس معناداری که در بطن رفتارهای تکراریِ روتینِ به ظاهر پوچ در این فیلم احساس میشود بیشترین شباهت را به مفهومی دارد که در این نوشتار به آن پرداختهام.
پینوشت ۲: اینکه تا این حد تجربههایی همچون سفر و خریدهای آنچنانی، بُلد و ارزشمند تصور میشود، دقیقا از این جهت است که راهی انگاشته میشوند برای خروج از تکرار؛ غافل از آنکه با این نگاه، تکرار کیفیتی پوچتر، تروماتیکتر و غیرقابل فهمتر به خود خواهد گرفت. نگاهِ به دنبال فرار از روتین و طلبکنندهی شادی، به نظر میرسد یک تصور سطحی از نحوهی بخشیدنِ لذت به خود است تا بتواند فرد را از پوچی روزمره خلاص نماید. اما طبق آنچه در این نوشتار عنوان میشود، لازم است بجای تجربهی لذت (دوپامین)، که هر چه بیشتر ما را دچار دیسکانکشن با زندگی واقعی مینماید، از طریق یافتن عمق در همان روزمرگیهایمان چیزی را در خود روشن سازیم. شبیه به دو شخصیت فیلم اسب تورین یا شخصیت اصلی فیلم نوستالژیا از تارکوفسکی که شمعی به دست گرفته و راهی تکراری را میپیماید...
#امیرحسین_کمیجانی