#آلونک_شعر ببند روسریات را به دورِ گردن باد
به دورِ «هرگز» و «امّا» و هرچه باداباد
و روبهروی خودت: من، نه نیمهی زشتت
کمی بایست کمی آی... خوبِ مادرزاد
کمی بایست که چشمم تو را بگرداند
و گیسوی تو که هی دور میشود با باد
بایست تا که بیفتد دوباره از خنده
دهان پنجرهی خستهی بهظاهر شاد
بایست تا که بیفتد دوباره از سر من
اتاق در دَوران و فضای در فریاد
بِایست روی همین چندمتر دلتنگی
کنار تُنگ، کنار دو ماهیِ آزاد
کنار عصر همین چارشنبهی متروک
دوروز مانده به «سال نواَت مبارکباد»
کنار سفره و این هفت «ش» بینقطه
به یادِ اوّل اسمی که در جنون افتاد
ببند روسریات را به دور گردن من
و مطلقاً من و جز من کسی نه، حتّی باد
به یاد آن که مرا هم در اینچنینروزی
شبیه روسری خود به باد خواهی داد...
#شهرام_میرزایی @aloonaksher