Смотреть в Telegram
شب نیست اگر چه روزگاریست؟ آیینه‌ی آسمان غباریست از صبح کسی خبر ندارد خون از رخ آفتاب جاریست با مزرعه، ابر قهر کرده سرمایه‌ی باغ بر نداریست از ترس درخت خویش برگی بر توسن بادها فراریست گر روی لبی  تبسمی هست خشک است و ترک‌ترک، اناریست کوهی به لبش سکوت دارد کاهی به مقام تاجداریست کوهی که سراسرش مذاب است مامور به صبر و سازگاریست   تا پرچم ظلم برفراز است شب‌نامه‌ی بی‌کسان دراز است آوخ که در این کویرخانه یک یاس جوان زده جوانه یک یاس که شبنم است دائم از چشمه‌ی دیده‌اش روانه با ساقه‌ی زخمیش کشیده بر موی شکوفه‌هاش شانه یک آینه خو که در گلویش جز آه کسی نکرده لانه دریاست ولی کنون ندارد جز در دل آتش آشیانه چون شعله ی کینه‌ور کشیده از چادر خاکیش زبانه پرسیده مگر گناه ما چیست گفتند به شرح تازیانه ـ  تا پرچم ظلم برفراز است شب‌نامه‌ی بی‌کسان دراز است اکنون ز جفای شب، سپیده در بستر مرگ آرمیده شمعی است که چار شاپرک را با درد به دور خود تنیده از آینه نیز رو گرفته از سنگ مگر چه ها کشیده جاروست میان دست‌هایش هرچند که قامتش خمیده با اشک وضو گرفته انگار آوای بلال را شنیده دردا که به قیمت جوانی درد و غم یار را خریده افسوس که از خجالت و درد رنگ از رخ هردوشان پریده با اینکه چو شمع آب گشتند ماندند به روی این عقیده ـ تا پرچم ظلم بر فراز است شب‌نامه‌ی بی‌کسان دراز است با اینکه شب است و سوت کور است بر شانه‌ی نور جسم نور است گویا شب دفن یک هلال است چشمان ستاره‌ها نمور است محکوم به اشک بی‌صدایند حالا که بساط ضجه جور است این آه که در سکوت جاریست آوای شکستن غرور است در خویش شکسته پهلوانی با این همه همچنان صبور است مردی است که دفن نوبهارش  از چشم خزانیان به دور است با طالع خوش وداع کرده از بس که زمانه چشم‌شور است نُه‌ساله کتاب خاطراتش افسوس میان خاک گور است تا عقل عوام چشم‌شان است  تا حرف زمانه حرف زور است  تا پرچم ظلم برفراز است شب‌نامه‌ی بی‌کسان دراز است #علی_فرزانه_موحد https://t.center/HidenChat_Bot?start=437933172
Telegram Center
Telegram Center
Канал