با چند برگ کاغذِ آ - چار شاعر نشسته گوشهی دیوار در جمعِ دوستانِ عجیبش: خودکار و استعاره و سیگار یک سطرِ عاشقانه ندارد لج کرده با سلیقهی بازار امّا اگر دقیق بگویم عشقی نداشتهست جز این کار:
این کارِ بیشمار نوشتن
جا مانده از مراسمِ تدفین امّا نشسته است به تلقین شاعر که زنده مرده ندارد فرقی نمیکند که کدامین: یا حافظ و نظامی و سعدیست یا منزویّ و نصرت و پروین عمریست باردارِ مسیح است مریم چه راه داشته جز این ـ
با لفظِ مُستعار نوشتن
راوی تویی به رسمِ هدایت شاعر! در این شکستِ روایت ـ هرچند ارّههای دریده خش میکشند روی صدایت تنها درختِ قصّه تو هستی امّا میانِ داشتههایت یک برگِ صاف و صوف نداری آسان نبوده است برایت ـ
با گریههای زار نوشتن
فرزانه و کبوتر و مرجان مصدوم از صدای زمستان گمنام در مصیبتِ مطلق معروف در تظاهرِ ایمان بر طبقِ مذهبِ منِ شاعر با این دو چشمِ یکسره گریان جزءِ گناههای کبیرهست: در شرحِ حالِ خانهی ویران ـ