🌷🌷🌷🌷🌷🔴 به امید دیدار رفیق
«یاشاماق بیر آغاج کیمی تک و حر
و بیر اورمان کیمی قارداشجاسینا
بو حسرت بیزیم...
(ناظیم حیکمت)
سال ۹۱ در زندان تبریز با
#محمد_جراحی آشنا شدم، نزدیک یک سال از حبس پنج ساله وی می گذشت یک پیرمرد ساده و دوست داشتنی که خیلی زود باب رفاقت ما باز شد. وقتی به زندان تبریز رسیدیم، شاهرخ زمانی را تازه به زندان رجایی شهر تبعید کرده بودند، که یک بار برای همیشه رفت و برنگشت، طبیعتا یکی از کسانی که بیش از همه ما برای شاهرخ دلتنگ می شد،
جراحی بود و ما تلاش بسیار می کردیم تا او این جای خالی را حس نکند.
در تمام پیاده روی هایی که در حیاط کوچک بند داشتیم با شور و شوق فراوان و با هیجان هر چه تمام من، امیر یا بچه های دیگر را در مورد مسایل روز به بحث می گرفت. همیشه یک پای ثابت بحث های سیاسی اتاق بود و با شور و حرارت خاصی از حقوق کارگران دفاع می کرد، می گفت از وقتی خودم را شناختم کارگر بودم و به مرور که با حق و حقوق خودم آشنا شدم به طرف فعالیت های سندیکایی کشیده شدم و الان هم به همین خاطر در زندان هستم، راست می گفت پنج سال حبس و پیش از آن خبر داشتم که دوبار دیگر هم دستگیر شده یکی در سال ۸۶ و بار دیگر در سال ۸۷.
چندمدت از اوایل حبس اش را در سال ۹۰ در بند قرنطینه و چندماه را هم در بند جرایم عمد زندان تبریز (قتل) گذرانده بود، اهل شوخی و مزاح بود و ساده و صمیمی حرف می زد، بعد از چند وقت همسایه هم شدیم و من در تخت بالایی
جراحی جای گرفتم و امیر هم در تخت بالایی من، هر شب بعد از خاموشی من و امیر پای ثابت بساط چایی
جراحی بودیم و بعد هم برای سیگار آخر شب با هم می رفتیم. چندبار به شوخی و جدی گفته بود که می خواهد پس از آزادی، من و امیر را برای فعالیت سندیکایی به آلمان بفرستد، تنها به این شرط که فعالیت سندیکایی داشته باشیم و من و امیر هم به شوخی می گفتیم که ما فقط سرباز تو هستیم آقای
جراحی. سه تایی قرار گذاشته بودیم که بعد از آزادی از زندان بساط چایی، قلیان و املت در یکی از قهوه خانه های تبریز بزنیم که این قرارمان محقق نشد.
در ایامی که آزادی مشروط وی بررسی می شد همه بچه های اتاق فارغ از ته دل آرزو می کردند که با آزادی مشروط وی موافقت شود که نشد و
جراحی همه آن 5 سال لعنتی را بدون یک روز مرخصی به پایان برد. دقیقا به خاطر دارم که آن روز وقتی با آزادی مشروط
جراحی مخالفت شد، با رویی گشاده و خندان گفت که تا این سن هیچوقت مقابل حرف زور سرخم نکرده ام و از این پس هم سرخم نخواهم کرد، من به این راحتی میدان را خالی نخواهم گذاشت. مدام به من و امیر تاکید می کرد عروسی تان را بگذارید برای بعد از آزادی ام و من و امیر هم قول داده بودیم که ازدواج مان بماند برای بعد از آزادی
جراحی. وقتی متوجه وجود سرطان در تیروئید
جراحی شدیم، همه اتاق ماتم گرفتند تا زمانی که متوجه شدیم زیاد جدی نیست و با عمل و پرتو درمانی برطرف می شود. برای عمل رفت و پرتو درمانی شد و اگرچه نیازمند مرخصی بود اما نه مسئولین قضایی و نه مسئولین زندان حتی با مرخصی استعلاجی وی هم موافقت نکردند تا برای یک هفته بیشتر در اتاق قرنطینه بهداری زندان تبریز بماند. همه ما از این اتفاق عصبانی بودیم تا اینکه برگشت و باز ترکیب اتاق مان با
جراحی کامل شد.
جراحی همه ما راهی کرد و همه ما آزاد شدیم و فقط
جراحی ماند، وقت خداحافظی به من گفت خداحافظی نمی کنم می گویم به امید دیدار چون خیلی زود همدیگر را در بیرون از زندان خواهیم دید، این را هیچوقت فراموش نکردم. این که چه قدر خداحافظی سخت است و خداحافظی بی موقع سخت تر وقتی انتظار خداحافظی نداری و این به "امید دیدار" که امید دارد و دیدار چه قدر مسرت بخش است. تا همین اواخر که خبر سرطان
جراحی را شنیدم و بعد اینکه پزشکان جواب کرده اند و همین روزهای آخر که می شد مرگ را از چشمان حالا بی فروغش خواند باور نمی کردم برای وی متن خداحافظی بنویسم، اما این روایت مرگ بود و حکایت خداحافظی با کوله باری از خاطرات تلخ و شیرین زندان از انسانی که آرمان اش رهایی طبقه کارگر بود. "به امید دیدار" رفیق.»
منبع: صفحه فیسبوک «مهدی حمیدی»