ننه دلاور و دخترانش چطور بگویم؟ راستش دلم می خواهد از خطِ پنجاه و هفت پیاده و خط نود و شش را سوار شوم و تا میدان آزادی بروم و گرداگردش قدم بزنم و دست در گردنِ دوستانم عکس یادگاری بگیرم و قاب کنم و در طول خیابان کارگر( از راه آهن تا هرکجا که می رود)، بیاویزم. . . ولی شاید باید که این کروکی را طورِ دیگری رسم کنم. شما فکر می کنید بهتر نیست این بار، خطِ آزادی را سوار شوم و به میدان انقلاب برسم؟ آنجا که برسم، به هرکجا که دلم بخواهد راه هست؛ کارگر، کشاورز، راه آهن، سیمرغ که قبلا نامش فردوسی بود و من، از آنکه آن مردِ سنگدل، کودکی را فاتحانه زیرِ شولایش گرفته بود، اصلا خوشم نمی آمد و هر بار که گفته بودم، سینه چاکانِ کوروش، گفته بودند انگشت در چشم های صاحبِ شاه نامه نکنم! و من می گفتم: کودکان، داراییِ کسی نیستند؛ مثل مادرم، مادرت، مادران مان. اما دلم می خواست آن زنِ سرخپوش را یکبار دیگر در آن حوالی می دیدم و به او شادباش می گفتم که دخترانش کولاک کرده اند . . .