شعر ، ادبیات و زندگی

#بیگارورزی
Канал
Искусство и дизайн
Книги
Музыка
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Продвигать
267
подписчиков
7,65 тыс.
фото
4,62 тыс.
видео
17,2 тыс.
ссылок
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
🔴 به یاد صمد بهرنگی
آسیه سپهری

روز تولد هانس کریستین اندرسن، روز جهانی کتاب کودک است اما اگر از من یک کودک ۶ ،۵ ساله متولد دهه۶۰، بپرسند، روز رفتن صمد را روز کتاب کودک میدانم. بنظر من روز کتاب کودک را باید، به نام صمد مُهر زد.
وقتی از کودکی از پنج، شش سالگی،
تنها دارایی ات، اسباب بازی ات، هم خانه ات، خلوتت، حتی دستاویزِ فرار کردنِ از واقعیت های سنگین تر از شانه های کودکی ات و نشستن در پرواز رویاهایت را، مدیونِ واژه های رهایی بخشِ او بدانی و قصه هایش، رخصتی باشد برای ذهن های پروازی.

وقتی از کودکی همراهِ قهرمانانِ قصه های صمد باشی، دیگر نمیتوانی راحت و ارام و سر به زیر و همه در فکر عافیت خویشتن باشی. نمیتوانی در میدان شوش میان این همه کودکان کار پابرهنه راه بروی، بی آنکه پسرک لبوفروشِ عاشق درس و مدرسه را به یاد نیاوری.
وقتی نگاه مشتاق کودکان کار را با کیسه های سنگین بازیافتی بر دوش پشت ویترین مغازه، خیره به اسباب بازی ها، میبینی نمیتوانی ۲۴ ساعت در خواب و بیداری را از ذهنت دور کنی
و لعنت نفرستی بر هر چه قانونِ عدالتخواهانه!!! و دلت نخواهد رو به آسمان فریاد بزنی: « دوست داشتم مسلسل پشت شیشه مال من باشد».

وقتی برای دوستان گرفتار در قفست، حاضری از جان مایه بگذاری و از این سوی میله هادر اعتصاب غذا، در دردها، در نخوردن ها، در حبس ها و حصرها شریک میشوی به سکوت و بغض در گلو، نمیتوانی یک هلو هزار هلو را به یاد نیاوری و طعم ناب دوستی را در عمق جان کودکی ات از یاد ببری.
این هنر قصه گویی صمد است که نه فقط از انسان ها، بلکه حتی کلاغ ها و اسب ها و مارها و کبوتر ان و ... حتی یک عروسک، یک شتر نیز، تو را به خلسه حضور در وادی قصه های برآمده از واقعیات میکشاند.
وقتی با دیدن کلاغ، سیاهی نمیبینی بلکه بالِ نوازش مادرانه ای را میبینی بر سر اولدوز، کودکی که با محنت نامادری و بدسرپرستی و تنهایی عجین است و خلوت دلهره روز و شبانش، با نوازش کلاغ و مهربانی اش به بهشت رویایی مبدل میشود.
وقتی کودکان کار را میبینی که دست یکدیگر را بر حمل کیسه های سنگین نان خشک و پلاستیک و ... به یاری محکم گرفته اند، یاشار را به نوازش گونه های خیس اولدوز و تمام همتش برای نشاندن لبخندی بر لبان او به یاد میاوری و عشق های ناب کودکی را.
وقتی نظام قانونیِ سرمایه داری را میبینی، و #بیگارورزی و #کولبری و #کارگران آق دره و #فریاد مطالبه حقوق های چند ماه معوق مانده را، ناگهان یاد کچل کفتر باز می افتی و تظلّم خواهی اش.

وقتی اسم هر زندانی، هر کارگری هر اعتصاب کننده ای، هر هشتک #اعتصاب غذا #حصر #حقوق زندانی و ... و هر واژه ای، تو را به یاد کوراوغلو می اندازد این قهرمانِ حماسی و یاران همراهش برای اعتراض، شوریدن و از پای ننشستن، نمیتوانی یاد صمد نیفتی.
صمد جاودانه شد؛ به پاسِ هنر قصه گویی اش در ذهن کودکی، که تنها اسباب بازی اش کتابی بود با جلد ضخیم قهوه ای و بی هیچ تصویری، که اجازه میداد
رویاهای آینده ات را راهت را اندیشه ات را
خودت به تصویر بکشی
سبزِ سبزِ سبز
🔸سالار خوبی؟
▪️ارادت داریم سالار.
🔸 یه خورده پول داری برا کرایه من قرض بدی؟
▪️پول که هست و قابلتا نداره سالار. ولی کرایه چی؟
🔸 می خوام برم کارگاه. ماه قبل یه خورده پس انداز داشتم برم تا کارگاه که اونم تموم شد.
▪️مگه چه کاریه که حتی به اندازه کرایه رفت و امد بهت مزد نمی ده
🔸کار کجا بود سالار، کارورزیه. میگن شاید بعدش استخدام کنن، ولی بعید می دونم
▪️همین کارورزی که هی دولت داره پزش را میده
🔸 اره دیگه، والا همچین آش دهن سوزی هم نیست. ولی دیگه گفتم تو خونه کمتر بهم غر بزنن. روزی 8 ساعت میرم تو این کارگاه بیگاری ازم میکشن و پدرم بازم میگه عرضه نداری که اوضاعت این شده
▪️ولی میگن خیلی ها را بعد پایان دوره استخدام میکنن ها. بچسب به کارفرما نونت تو روغن میوفته
🔸اره خیلی ها را جذب می کنن، اره جون خودت. می دونی اولین روزی که رفتم تو کارگاه چی بهم گفتن؟ گفتن که شما سعی کنید مثل قبلی ها بی عرضه نباشید تا جذبتون کنیم. ببین فلانی که اونجا داره کار می کنه (به فردی اشاره می کند که دائم در حال بالا و پایین کردن اهرمی است که گوشه کارگاه افتاده است ) از کاروزهای دو دوره قبله که جذبش کردیم و الان داره ماهی 900 هزار تومن حقوق می گیره برا خودش. ولی مابقی می گفتن این که کار نیست و ما با این مزد کار نمی کنیم. ما هم بعد پایان دوره راه خروجی را نشونش دادیم

▪️یعنی واقعا اوضاع اینجوریه؟ خب چرا رفتی

🔸اوضاع که فعلا اینه. نمی رفتم چکار می کردم گوشه خونه وردل بابا ننه بیکار بشینم که چی بشه. حداقل جلو چشممشون نیستم و اعصاب اونا راحته

▪️بعید می دونم اونا اعصابشون راحت باشه، چون دیروز پدرت اومد دم مغازه و نشست و هیچی نگفت. یکی دو نخ سیگار سنگین کشید و گفت : «بد روزگاری شده قبلا یه نفر کار می کرد خرج مابقی را در می آورد الان اون یه نفر صبح میره و غروب میاد و من پول کرایه رفتن اومدن سر کارش را میدم. بد روزگاریه»، بی خدافظی رفت.
🔸 یه دو نخ سیگار داری بدی
▪️ هوی سالار کجا داری میری؟ پول کرایه یادت رفت

#بیگارورزی
#نه_به_ارزان_سازی_نیروی_کار

@students_fatigue