شعر ، ادبیات و زندگی

#بودن
Канал
Искусство и дизайн
Книги
Музыка
Юмор и развлечения
Персидский
Логотип телеграм канала شعر ، ادبیات و زندگی
@alahiaryparviz38Продвигать
267
подписчиков
7,65 тыс.
фото
4,62 тыс.
видео
17,2 тыс.
ссылок
کانال شعر ، ادبیات و زندگی
شعر ، ادبیات و زندگی
Photo
بگم همه ی ما آرمیتا گراوند هستیم؟ یعنی بگویم همه ی ما با غش و افت قند به میله کوبیده شده ایم، به کما رفته ایم، مرگ مغزی شده ایم و باید شریان های حیات بخش را از اعضایمان جدا کرد. یعنی گفته ام همه ی ما در نوجوانی تلف شده ایم، یا درست آنجا که خواسته ایم با صدای بلند خودمان باشیم تلف شده ایم، یا درست آنجا که به میله کوبیده شدیم، تلف شده ایم؟ یا آنجا که فقط خودمان بودیم و آرمیتا گراوند نبودیم و مهسا امینی نبودیم و نیکا شاه کرمی نبودیم و هیچ شخص دیگری جز خودمان نبوده ایم تلف شده ایم؟ ببینیم میان این خودبودن با آن خود بودن چه می گذرد؟ ببینیم میان این خود بودن و آن خود بودن، ناتوانی از دیگری بودن چطور استوری می کند، چطور هلهله می کند، چطور کامنت و پست می گذارد، چطور سکوت می کند، چطور پرخاش می کند، چطور پس از همان دیگری به زمین می غلطد. گاهی توانایی برای دیگری بودن و شدن، اعلی ترین حد خود بودن است و شاید ما درست جایی از به میله کوبیده شدن، از کما، از مرگ مغزی منجر به مرگ سرتاسری بیرون می آییم، زمانی به خودمان می آییم که امکان "دیگری' بودن را محقق کرده باشیم. #بودن #شدن atefeh_chaharmah» 🔻

آرمیتا همچنان در کماست و امیدوارم آرمیتا بالاخره بهوش بیاد!
. تا وقتی که دستگاه‌ها از او جدا نشوند زندگی  می‌تواند ادامه داشته باشد. #آرمیتا_گراوند
https://t.center/alahiaryparviz38
شعر ، ادبیات و زندگی
Photo
تو شاهد باش:
قربان‌گاه‌مان آغوش مادر بود
خدا از ناسزاهایی که می‌دادیم کمتر بود
و کارون در میان لاشه‌هایی آب‌آورده شناور بود
...آذر بود

وطن را بذر گندم کاشتیم و استخوان می‌داد
جهان
کابل به کفتار و به میمون اصفهان می‌داد
خدا در انتهای قصه دندان می‌گرفت و خرده نان می‌داد و داش‌آکل، سگی ولگرد می‌شد؛ دم تکان می‌داد
خودم
از کاسه‌ی چشمان کرمانِ پس از آغامحمدخان
تماشا کردم و دیدم که بر دستان خواجو
آب جان می‌داد.


تو شاهد باش:
اگر دنیا به دستانم دهان می‌داد
اگر این غم
- غمِ بودن-
امان می‌داد
اگر پیغمبرم همراهِ من در این جهنم امتحان می‌داد
نوازش‌های آخر را برایت گات می‌خواندم
برایت مثنوی‌های مقدس با ردیف نان و تابستان و چای و مادر و تورات می‌خواندم
تسبیحات می‌خواندم
...می‌ماندم
که شاید ریشه‌ات
خاکت
مزارت
میهنت باشم
...شریکِ مردنت باشم
خودم دین و گناهت باشم و بر گردنت باشم
تنت باشم
و تنها کاشف جغرافیای دامنت باشم...


ولی تاوان #بودن انتخابی بین «با من باش» و «بدتر» بود
خیابان گیج می‌خورد از تمام عابرانش نابلدتر بود و خود از سوسنا ما را به خِفَت کَند و شوش آورد
سروش از ناکسانی زرخرید و خودفروش آورد
و ما را روبروی جوخه‌ی مرگش به هوش آورد

...آذر بود
تماشا کردم و دیدم که گرداگرد جوخه ردپای صدبرادر بود
تو با من گریه می‌کردی
و تقدیرم:
خطی از سرمه‌ی تر بود

ولی بوسیدمت
بوسیدمت
این خوان آخر بود.

بهدین اروند

صفحه رسمی #بهدین_اروند

https://t.center/alahiaryparviz38