Смотреть в Telegram
«پاییز آمد» به چاپ ۵۲ رسید در آشپزخانه باخودم می‌خواندم در میان طوفان هم‌پیمان با قایقرانها/ گذشته از جان؛ باید بگذشت از طوفانها/ به نیمه شبها؛ دارم با یارم پیمان‌ها /که بر فروزم آتش‌ها در کوهستان‌ها ... یک دفعه دیدم احمد ساکت و بی صدا پشت سرم ایستاده و سراپا گوش است. به نظرم بزرگ و بلند بالا بود مردی با ابهت و جذاب همه آنچه را می‌دیدم چنان دوست داشتم که قلبم به درد آمد. لبخند زدم و گفتم: کی آمدی احمدجان؟ احمد آمد پیشانی‌ام را بوسید و گفت:«چه صدای زیبایی داری. فخری جان هر روز یک گل تازه از خودت برایم رو می‌کنی.» از ته دل خندیدم و سر چرخاندم احساس سبکی و سرخوشی می‌کردم. از آن روز به بعد احمد که فهمید صدای خوبی دارم و وقتی تنها هستم برای خودم می‌خوانم دلش که می‌گرفت یا یکی از دوستانش شهید می‌شد کنارم می‌نشست و می‌گفت: بخوان فخری‌جان یک دهان برایم بخوان. 📖 بریده‌ای از کتاب « #پاییز_آمد» خاطرات «فخر السادات موسوی» همسر سردار شهید «احمد یوسفی» فرمانده بسیج زنجان به قلم «#گلستان_جعفریان» که به چاپ ۵۲ رسیده است. 🆔 @hozehonarii
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Бот для знакомств