به حضرت «اسوهٔ حسنه»
میآیی و صحرا صحرا شب بوی سحر میگیرد
یکریز در این تلخستان باران شکر میگیرد
میآیی وپیش بالت ، پرواز به استقبالت
میآید و در احوالت از خویش خبر میگیرد
ای بی تو یتیمت هستی، هستی و پس از این هستی
از ناز سر انگشتانت گرمای پدر میگیرد
کانون درخشانیها سرگرم اشارات توست:
مهتاب اگر میتابد، خورشید اگر میگیرد
ما هیزم خشکیم اما انگار نمیگیراند
این شعله که دریاها را افروختهتر میگیرد
ای شرح تو سرشار از شرح، در من کلماتی چندی است
این قصهٔ بی پایان را ناگفته ز سر میگیرد
اینک سر راهت خورشید ، بر بام، چراغت خورشید
خورشید که تا خورشید است از چشم تو پر میگیرد
#سیداکبرمیرجعفری
https://t.center/akabr_mirjafari