Смотреть в Telegram
ممد چاپی و خاطرات دوران جنگ، جانبازی و اسارت! همین ابتدا بگویم که اسم این قهرمان را درست بخوانید؛ یعنی بعد از ممد کسرهٔ اضافه نیاورید. «ممد چاپی» را بر وزن «دختر دایی» بخوانید. ممد چاپی در آخرین روزهای جنگ به جبهه اعزام و همان روزها نیز اسیر شد. به عبارتی: ممد پنج‌شنبه صبح در ایستگاه راه‌آهن قم بود و صبح شنبه در اردوگاه بغداد! فلذا او رکورددار کمترین دوران اسارت است و البته رکورددار کمترین دوران حضور در جبهه! بچه‌های محله به او لقب «چاپی» داده بودند. «چاپی» لغتی است ساختهٔ هم‌محله‌ای‌های خوش ذوق بنده و یعنی کسی که کارش چاپ و نشر چاخان است. به تعبیر امروزی «خالی‌بند» است. ممد خالی‌بندی حرفه‌ای بود. همیشه عده‌ای را دور خود جمع می‌کرد و از رشادت‌هایش برایشان می‌گفت. ممد چاپی به گمانم اولین یا نه سومین اسیری بود که آزاد شد! این صحنه را فراموش نمی‌کنم که او را مردم روی سر و کول گرفته بودند و می‌آوردند. آزادگان دیگر برای مردم دست تکان می‌دادند؛ اما او داشت آن بالا می‌رقصید! سرانجام یک نفر به او رساند که «تو آزاد‌ه‌ای؛ باید کمی معنویت داشته باشی».‌ بعد ناگهان یک دست ممد رفت روی پیشانی‌اش و شد مثل کسی که در مجلس روضه حالت تباکی به خود می‌گیرد و با دست دیگرش شروع کرد به سینه زدن. آزادگان دیگر  پیر و شکسته شده بودند اما ممد چاپی آب زیر پوستش افتاده بود. بعدها فهمیدم وی بیش از هرکسی در عادی سازی روابط ما با بعثی‌ها پیش‌گام بوده است! اما خب برای این‌که حسن نیتش را به آنها ثابت کند، مجبور بوده  هم‌وطنانش را به یک نخ سیگار یا یک وعدهٔ اضافهٔ غذا بفروشد. ممد چاپی، به محض ورودش به خانه، اولین چاخانش را چاپ و منتشر کرد. گفت: «تو مرز مهران بودیم، سوار اتوبوس. یکی از آزاده‌ها دستش رو از شیشهٔ اتوبوس بیرون داده بود. توی اون شلوغی مردم دست اون بابا رو گرفتن کشیدن. اتوبوس هم که داشت حرکت می‌کرد. یهو دیدیم دست این بدبخت از کتفش کنده شد!.....» *این چند خط را نوشتم که سهم ممد چاپی‌ها در جنگ نادیده گرفته نشود. https://t.center/akabr_mirjafari
Telegram Center
Telegram Center
Канал